… یکی از همکاران من که از تحقیقات خودمردمنگاری من آگاه نبود، به من گفت که «هر تحقیقی که از روایت اول شخص استفاده کند، (صرفا) به دلیل دربرداشتن نظر اول شخص، ناقص است.» من پرسیدم: «اما اگر تحقیق جامع، مستدل و پر از شور و یقین باشد چه؟» او پاسخ داد: «پس نباید از روایت اول شخص استفاده کند؛ روایت اول شخص، متعصبانه و جانبدارانه است.» در مقابل، به همکارم گفتم که من از “من” در کارهای خود استفاده میکنم. به او گفتم که «من نمیخواهم خودم را پشت متن یا این ادعا پنهان کنم که کار من عینی یا رها از ارزش است؛ رد کردن یک تحقیق صرفا به دلیل اینکه از “من” استفاده کرده است سادهلوحانه و مایه تاسف است.»
او باز هم مخالفت کرد و این اختلاف همچنان بین ما ادامه دارد. دانشجویان به من گفتند که همین همکار من به آنها اجازه نمیدهد در نوشتههایشان از “من” استفاده کنند… البته دیگرانی هم هستند که از استفاده از ضمیر اول شخص دفاع کردند؛ آگول توصیف میکند که چگوه استاد راهنمای پایاننامه او به او گفته بود که استفاده از “من” در پایاننامه نامناسب و غلط است؛ «هیچ منای در نوشتههای آکادمیک وجود ندارد». او سپس خاطرنشان میکند که آموزش او درباب نگارش خلاقانه به او آموخته است که اتفاقا «راوی سومشخص ( که دور و منفعل است) پذیرفتنی نیست؛ «نویسندگان خوب» و «نوشته های خوب» نه از صدای منفعلِ سومشخص ؛ که درعوض از روایت اولشخصِ فعال است استفاده میکنند. او ادامه میدهد: « هنگامی که شما “من” را از پایاننامه خود حذف میکنید، ریسک بزرگی میکنید؛ چون نوشته خود را صرفا به یک همکناری و مجاورت صرف حقایق و ارقام تبدیل میکنید.»[1]
در تجربه من نیز؛ بارها بین من و بعضی معلمانم بحث بر سر معتبر یا نامعتبر بودن «من» در پژوهش رخداده است (آخرین بارش همین چندروز پیش بود). سنتاً پژوهشگر بهواسطه سیطره تصور بیطرفی محققانه، مجبور به یک «خودخوری» میشد که سادهترین نمودش در نگارشِ پژوهش، حذف صدای اولشخص بود. تبدیل صدای «من» به سومشخص به معنای زدودن وجوه زیسته پژوهشگر و جانشینی صدایِ منفعلِ عام است؛ فرآیندی که حضورِ خودِ پژوهشگر را بهمثابه عنصری میبیند که اعتبار پژوهش را زیر سؤال میبرد. گویی همیشه باید صدای دوری ناشناس حقایقِ بیرونیِ عام جهان را برایمان روخوانی کند؛ اما این تنها زاویه مواجهه محققانه نیست… .
بهواسطه ظهور ژانرهای جدید، امروز فضای مناسبی برای باز شنیدن صدای «منِ محقق» است؛ برای گشودن چشماندازی از میدان پژوهشی، که از دریچه «خود» ترسیم شده است. یکی از این ژانرهای مهم «خود مردمنگاری» (Autoethnography) است، رویکردی از پژوهش و نگارش که در پی توصیف و تحلیل نظاممند (Graphy) تجربه شخصی (auto) بهمنظور فهم تجربه فرهنگی (ethno) است [2]. خود مردمنگاری تأکید را بر خودِ پژوهشگر بهمثابه هسته اصلی پژوهش قرار میدهد و با نگارش خویشتنِ خود به شکل شخصیت اصلی، ادعاهای بیطرفی ارزشی پژوهشگر در مردمنگاری سنتی را به چالش میکشد. این فرآیند ذهنیت شخصی، هیجانات احساسی و تأثیر محقق بر تحقیق و تأثیر تحقیق بر محقق را تصدیق کرده و به آن فرصت بیان میدهد. بنابراین این روش نهتنها داستانهای شخصی در پژوهش را بیاعتبار نمیداند، بلکه به استقبال آنها نیز میرود. در خود مردمنگاری پژوهشگر فردیت خود را به زمینههای فرهنگی پیوند میزند و از این طریق و با روایت تجربههای خودی، زمینه تحلیلهای غنی را فراهم میکند. پس میتوان گفت در خود مردمنگاری «خود» دریچهای میشود تا از آن به تماشای فرهنگ بنشینیم [3]. خود مردمنگاری بهجای اطلاعات کلی در مورد گروههای بزرگ مردمی؛ دانش دقیق، پیچیده و خاصی را درباره زندگی، تجربیات و روابط خاص اجتماعی ارائه میدهد و بنابراین ابزاری کارا و نیرومند برای پژوهشگران و عاملانی است که با روابط انسانی در موقعیتهای چندفرهنگی سروکار دارند [1].
مردمنگاری معاصر نسبت به مردمنگاری کلاسیک دو چرخش اساسی داشته است. یکی از این چرخشها در نیمه اول قرن 20 اتفاق افتاد؛ زمانی که جامعه شناسان غربی از درک و شناخت فرهنگهای دور به مشاهده فشرده محیطهای روزمره شهری و بهجای فرهنگهای نخستین به سمت درک چندفرهنگیهای پیچیده معاصر روی آوردند. درحالیکه نخستین مردم نگاران سعی داشتند تا چیزی غریب (همچون زندگی قبایل دورافتاده) را آشنا سازند، مردم نگاران شهری سعی در آشنازدایی از مواجههای روزمره و چیزهای آشنایی دارند که در زندگی روزمره افراد جاری است. چرخش دوم مربوط به اواخر نیمه دوم قرن 20 است که در آن جایگاه محقق در پژوهشهای مردمنگاری مورد پرسش قرار گرفت، چیزی که از آن بهعنوان «بحران بازنمایی» (Crisis of representation) یاد شده است. در اوایل دهه 1980، مجموعهای از مردم شناسان جوان شروع به نقد ادعاهای دانشی در مردمنگاری کردند و از بحران بازنمایی سخن گفتند؛ بحرانی که جنبههای هستی شناختی، معرفتشناختی، روششناسی و نحوه بازنمایی مردم نگارانه را در بر گرفت [4]. این بحران محدودیتهای دانش علمی، بهخصوص آنچه میتواند با استفاده از روشهای تجربی یا آزمایشی در مورد هویتها، زندگیها، باورها، احساسات، روابط و رفتارها، کشف و درک شده و تشریح گردد را به چالش کشید و باعث شد تا پژوهشگران اذعان کنند که هویت، زندگی، باورها، احساسات و روابط آنان بر رویکرد آنها نسبت به تحقیق و گزارشدهی یافتهها تأثیر میگذارد. بنابراین ازاینجهت مردمنگاری دیگر نمیتوانست موضعی بگیرد که در آن محقق از مشارکتکنندگان در تحقیق فاصله داشته باشد و بخواهد بهزعم خود عینیتی بیطرفانه را رعایت کند.
بااینحال خود مردمنگاری بهعنوان یک روش نوظهور در دل مردمنگاری همچنان در حوزه مطالعات شهری معرفی نشده است. زندگی پیچیده شهری بر کنشهای اجتماعی و فردی متنوعی استوار است که برای فهم و ادراک آنها نیازمند روشهایی هستیم که بتوانند به بهترین وجه ممکن پیچیدگی، بینظمی، عدم اطمینان و احساسات ما را در خود جای دهد. در این معنا خود مردمنگاری شهری یک فضای میان بین علم و هنر، بین عینیت و ذهنیت، بین اطلاعات بیرونی و تجربه درونی، بین خود و دیگران؛ بین ما و شهرمان ترسیم میکند و در این مسیر خود مردم نگار بر آن است تا از لایههای سطحی مکان که تنها یک آشنایی ظاهری از مکان را برایش فراهم کرده بود و آن را بهظاهر تبیین و بدیهی ساخته بود، عبور کند و به لایههای زیرین معنایی از مکان برسد. این فرآیند هرچه پیش میرود، خودمردم نگار مکان را در ابعاد پیچیدهتر و عمیقتر در مقابل خود مییابد. از این منظر فضای شهری نه صرفاً بر اساس موجودیت کالبدی و فرمی خود بلکه بر زمینه اجتماعی و فرهنگی که در آن پدید آمده است، نیروهای قدرتی که به آن شکل داده است و بازیگرانی که در آن نقشآفرینی میکنند مطالعه میشود. در این فرآیند سعی میکنیم بهعنوان محقق تا میتوانیم بهعنوان استفادهکننده و فرد بومی فضا، خود را در ارتباط بیواسطه با آن قرار دهیم و در مکانها با افراد در خلال رخدادها به یک تجربه زیسته غنی از زمینه فرهنگی دست پیدا کنیم. این همان فرآیند نگاه درونی یا «امیک» (Emic) است؛ در مقابل لازم است محقق گاهی از فضای موردپژوهش فاصله بگیرد تا به مدد دانش تخصصی خود به تحلیل تخصصی تجارب زیسته از فضا بپردازد. امری که در پژوهشهای کیفی از آن به «اتیک» (Etic) یا بیرونی یاد میشود. بنابراین تجربه زیستی خود مردم نگار در مدت حضور وی در مکان یکی از مهمترین دادههای هر پژوهش شهرنگارانه و کنش متقابل پژوهشگر در میدان پژوهش و ایفای نقش مشارکتکننده در میدان یکی از ویژگیهای کلیدی خود مردمنگاریهای شهری است. در این روش، علم ریاضی خشک و بیروح نقشههای ترسیمی یا آمارهای پیچیده و فرضیههای انتزاعی مبتنی بر جبریت کالبدی جایگاهی ندارد، بلکه در این روش یک تعامل اجتماعی مستقیم با محیط اجتماعی برقرار میشود. ما در شهر جاری میشویم و از شهر میخواهیم که خود را در ما جاری کند، این کار را آنقدر ادامه میدهیم تا وجود ما سرشار از تصاویر، روابط؛ معانی و تجارب غنی از شهر شود. سپس اقدام به نوشتن روایت خود از شهر میکنیم. مردمنگار و تجربه فعال او مکانیسمهای اصلی هستند که از طریق آنها ویژگی فضا آشکار میشود[5]. خود مردمنگاری بهعنوان روشی که محقق را در ارتباط مستقیم با زیست جهان فرهنگی بستر قرار میدهد میتواند در فهم فرهنگی شهر و لایههای پیچیده خردهفرهنگهای متکثر درون آن در حوزه مطالعات شهری به شکل گستردهای کارآمد باشد و از طرفی «من» را به نوشتههای آکادمیک برگرداند.
[1]Adams, T. E., Jones, S. H., & Ellis, C. (2015) Autoethnography: Understanding qualitative research. New York, NY: Oxford University Press.
[2]Chang, H. (2008) Autoethnography as Method. Walnut Creek, CA: Left Coast.
[3] Ellis, C., & Bochner, A. (2003) Autoethnography, personal narrative, reflexivity: Research as subject. In N. Denzin & Y. Lincoln (Eds.), Collecting and interpreting qualitative materials (pp. 199–258). Thousand Oaks, CA: Sage.
[4] Clifford, J. (1988) The predicament of culture: twentieth century ethnography, literature and art. Cambridge: Harvard University Press.
[5] نظرپور محمد، داداشپور هاشم. خود مردم نگاری و کاربست آن در مطالعات شهری به منظور فهم فرهنگ شهری. گفتمان طراحی شهری مروری بر ادبیات و نظریه های معاصر. ۱۳۹۹; ۱ (۳) :33-49.