تهران کجاست؟
“گاهی ملاحظه کردهاید مناظرهها و مباحثههایی درمیگیرد که فلان کلمه را چطور باید نوشت که غلط نباشد راجع به کلمه تهران هم همین وضع اغلب پیش میآید؛ چندی قبل در محلی بین عدهای گفتوگو بود که تهران صحیح است یا طهران؟! … رندی در آن میان وارد مباحثه شد و گفت: آقاجان! میدانید که ریشه اسمگذاری تهران چیست؟ گفتند نه. گفت: چون از قدیمالایام پیشبینی میکردهاند که این شهر با مشکلات و کمبودهای متعدد مواجه خواهد شد با توجه به همان مشکلات برایش اسم انتخاب کردهاند و آن مشکلات این است: ترافیک، هوای آلوده، راهبندان، اتومبیل، نوسازی و چون نمیشد بگویند «شهر ترافیک و هوای آلوده و راهبندان و اتومبیل و نوسازی»، لذا اول هر یک از این کلمات را انتخاب کردند و به هم چسباندند، شد «تهران»! تهران تریبی است از برخی شهرهای بزرگ و عمده جهان؛ یعنیدر هر گوشه و کنار آن مظاهری از هنگکنگ و نیویورک و لندن و توکیو و پاریس و رُم و قُم به چشم میخورد، شما وقتی کنجکاو از خیابان تخت جمشید عبور میکنید بهراستی خودتان را تقریباً در قسمتی از پاریس یا لندن میبینید، ولی به حدود میدان پاق پوق و سر قبر آقا که میروید تصور میکنید دریکی از شهرهای کوچک و مهجور و دورافتاده عهد گذشته به سر میبرید. تهران شهری است غرق در آهن و سیمان و پولاد، غرق در ازدحام و تراکم و هیاهو… .بااینهمه تهران شهری است که به دیدنش میارزد و جهشی را آغاز کرده است که بیتردید در ده سال آینده که شاهراههای کمربندی تکمیل خواهد شد و مسئله آب برای همیشه حل خواهد شد و مترو به انجام خواهد رسید، آن را یکی از معدود شهرهای پیشرفته جهان خواهد کرد ” (مجله تلاش، 1354).
تهران شانش اجل از آن است که کسی بتواند چگونگی آن را بنویسد.[1]اینکه تهران کجاست توأمان پرسشی سهل و ممتنع است. پرسشی که بهمحض آنکه میشنویم ساده و روشن است و هرچه بیشتر به آن فکر میکنیم پیچیده و مبهم میشود. گویی پرسش از تهران و چیستی و کجایی آن تا بر زبان جاری میشود پنهان میشود. تهران شاید همچون سایه ای است که هست مگر آنکه نوری بر آن باشد که آن را عیان کند. پس تهران کجاست؟ واژگان توانایی آن را ندارند که بگویند تهران کجاست. در مقابل تهران از ما میخواهد برای فهم و درک واقعی آن، واژگان انتزاعی را کنار بگذاریم و حضور انضمامی در آن را تجربه کنیم. آنچه از تهران در زبان جاری میشود تماماً مفهومی انتزاعی و فضایی ریاضی بر روی نقشههاست؛ درمقابل تهران ما آن بخش انضمامی شده از این مفهوم انتزاعی و آن بخش از فضای هضم شده از این فضای ریاضی است. همینطور اینکه تهرانی کیست هم جای مناقشه است. هویت تهرانی بودن دیگر مشخص و متمایز نیست. هرکه در تهران است تهرانی است. تهرانی بودن به این معناست که مکان زندگی در تهران است حالآنکه هویتم احتمالاً تبریزی، رشتی یا کردی و… است. چطور میشود یک تهرانی را از یک غیر تهرانی تمییز داد؟ یا اساسا لزومی برای این تمییز وجود دارد؟
بنظر میرسد تهران هیچ گاه قائم به ذات نیست. یعنی تهران این یا آن نیست؛ بیشتر «هم این و همان» است. تهران یک دسته بندی ذهنی است. شاید یک قرارداد اسمی است؛ شبیه یک دیتای صرف است. اما چه چیز تهران را برای ما می سازد؟ چه چیز می شود که تهران برایمان خودی میشود؟ تهرانهایی که هرکدام از ما درونمان می سازیم، یک برساخت فردی و گاهی جمعی از تهران بیرونی است. باید گفت تهران درونمان عبارت است از ربط و نسبت ما با تهران بیرونی که در درونی ترین نقطه وجودمان درخلال «تجربه تهران» برساخت میشود. ایران بهعنوان یک «جامعه کوتاهمدت» اصطلاحی است که کاتوزیان برای جامعه ایرانی درگذر زمان بهکاربرده است. این اصطلاح میتواند یادآور تهران باشد؛ «تهران شهر کوتاهمدت» است که در آن بهسرعت ریسمانهایی از آن پاره میشوند و با سرعت کمتری ریسمانهایی، آنهم از سمت مردمانش در آن شکل میگیرد. اگر بیانصاف نباشیم همانقدر که ما بهعنوان نیروهای زبدهای که خود را شهرساز لقب دادهایم و گویی اگر ما نباشیم شهری هم ساخته نمیشود، ریسمان از تهران پاره میکنیم آنها برای خود نخهایی در ارتباط با شهرشان تهران میسازند. ما در آتلیههایمان به مدد آموزش تکنسینی تمرین میکنیم چگونه ریسمانهای شهرمان را پاره کنیم! دانش توجیه عمل ماست. دانش تخصصی ازآنچه شهرسازی مینامیم ابزاری است که به مدد آن ریسمانهای شهرمان را پاره کنیم. حال مهم این است چه ریسمانهایی از شهرمان ساختهایم که ما را به آن وصل کند. تخریب ریسمان یا ساخت و ترمیم آن؟
شهرسازی ما بیشتر تخریب ریسمان کرده است. فرآیند ریسمان سازی ما در شهر سه جز دارد: ادراک ما از فضا، عمل ما در فضا و خاطره سازی ما بر فضا. ادراک ما از فضا، عمل شهری را به دنبال دارد و این ادراک و عمل شهریاند که خاطره را میسازند. در این رابطه سه گانه است که شهر بای ما تولید و بازتولید میشود و درنهایت شهر برایمان خودی میشود. اگر شهر و تغییرات سریعش این امکان و فرصت را به ما ندهد که آن را خودی کنیم، ریسمانی از او بگیریم و به آن چنگ بزنیم؛ دیگر شهری برایمان نمیماند. شهر بیگانگی فرامیرسد. شهر بیگانگی که بیاید، خود بیگانگی نیز میآید. ذهنیت ما از شهر افول میکند و عینیت آن امپراتوریاش را به دست میگیرد؛ عینیت آن امپراتور شود، معماران و شهرسازان ما با ساطورهایشان از راه میرسند. اگر ما جریان قدرتمند ریسمانها را درک کنیم، یاد میگیریم که بهواقع شهر اینگونه به یاد میآید و یادمان میشود والا افادات معمارانه و شهرسازانه ما در ساخت یادمانها همگی پوچ و خودساختهاند. شهر خود یادمان است و این به مدد سازوکار “ادراک- عمل-خاطره” ما حاصل میآید، نه نو چیزهایی که میسازیم و قراردادی یادمانشان میکنیم. تهرانِ کوتاه مدتِ ما در خلال تجربه سه گانه «ادراک- عمل-خاطره» تولید و باز تولید می شود و همین انباشت تصاویر موزاییکوار از این شهر است که برساختی از تهران موقتی کلاژگونه را برایمان امکان پذیر میکند. تهران، شهری کوتاه مدت است.
[1] ظهیرالدوله در سفرنامه اش به پاریس درسال 1279 شمسی نوشت:پاریس شانش اجل از آن است که کسی بتواند چگونگی آن را بنویسد.