« ما نمیخواهیم پیش از آنکه سیر تکامل به ما امری دهد خود مرتکب امری شویم… این است که موافق احتیاجات فعلی هیأت اجتماعیه و مطابق محیطی که ما را تکمیل خواهد نمود یک تجدّد آرام آرام و نرمنرمی را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمیکنیم که این تجدد را تیشة عمارت تاریخی پدران شاعر و نیاکان ادیب خود قرار دهیم. این است که فعلاً آنها را مرمت نموده و در پهلوی آن عمارت، به ریختن بنیانهای نوآئینتری که با سیر تکامل، دیوارها و جرزهایش بالا میروند مشغول میشویم.»
عباراتی که در بالا آمد نوشته ملک الشعرای بهار و جمعی از ادبای جوان میانه رو در مجله «دانشکده» بود که خواست درونی کردن مفاهیم نوگرایی و حرکت در سنتها را داشتند، اما در مقابل پاسخ شدید از جنح سنتگریز در روزنامه تجدد دریافت میکنند:
“چرا فکر خودتان را واضحتر نمی گویید، گیرم تیشه بر شالوده عمارت تاریخی پدران شاعر خودتان نخواهید زد ولی چطور در همان زمان که عمارت مذکوره را مرمت خواهید نمود به ریختن بنیانهای نوآئینتری موفق خواهید شد. هیچ بنّا و هیچ معمار این طور نقشه نمیکشد… با ساروج عصر بیستم شکافهای تخت جمشید را وصله خواهید زد، ولی آیا تصور نمی کنید چه معماری عجیب و غریبی به حصول خواهید آورد، عمارت قدیمی و نجیب تمام قیمت ذاتیه خود را از دست داده است.”1
این نوشتار با هدف معرفی مفهوم «مدرنیته ایرانی» به مثابه یک پارادایم (نه صرفا یک فرآیند تاریخی) در بین اندیشمندان ایرانی خواهد پرداخت تا به عنوان بدلیلی در مقابل مفاهیم چون «مدرنیته ناقص»، «مدرنیته کج و معوج»، «شبه مدرنیسم»، «تقلید ناکام مدرنیته»، «غربی سازی» و… قرار بگیرد. دو ویژگی ممتاز مدرنیته ایرانی در این نگاه ، «تجربه ایرانی مدرنیته» بجای الگوی واحد مدرنیته و «فرآیند نوزایی سنتها» بجای انقطاع تاریخی در آن خواهد بود. به طور کلی سه پارادایم اصلی در بررسی وضعیت جامعه ایرانی معاصر مطرح شده است؛ پارادایم اول که جامعه ایرانی در سایه ترقی و پیشرفت غرب، به عقب ماندگی خود پی برد و پارادایم «عقبماندگی» شکل گرفت و پارادایم دوم که «توسعهنیافتگی» نام گرفت و در آن ایران به عنوان یک کشور توسعه نیافته یا در حال توسعه در مقابل جوامع توسعه یافته غربی تعریف و تبیین شد. اما پاردایم جدید به نام «پارادایم مدرنیته ایرانی» که درون مایه اصلی نوشتار حاضر است در سالهای اخیر توسط برخی جامعهشناسان ایرانی برای توضیح روشن تری از لایههای زیرین جامعه ایرانی مطرح شده است تا به نارساییهای پارادایمهای قبلی پایان دهد. به دلیل مشکلات و نارساییهایی که دو پارادایم عقبماندگی و توسعهنیافتگی داشتند، حداقل از دو دهه پیش مفهوم مدرنیته ایرانی در میان پژوهشگران و روشنفکران ایرانی اهمیت یافته است اما همچنان ابعاد آن به روشنی تیین نشده است.
مهمترین چالش هویتی ایرانیان ارائه قرائتی بومی از تجدد است2. تجددی که در آن انسان ایرانی بازیگر اصلی آن است. کاربست مدرنیتهای که در آن جامعه ایرانی نقش فعال دارد. مدرنتیهای که ایرانیزه شده است و بنابراین ناسازههای غربی را با خود ندارد. به قول مهدی رستگار «ما، ماشین ایرانی هم نداشتیم. قالبش را گرفتیم، کمی دستکاری کردیم، شد پیکان! سیتروئن شد ژیان! ماکارونی نداشتیم، اما قالبش را از ایتالیا گرفتیم و حالا آن را به مدل ایرانی درست میکنیم و با قاشق و چنگال هم میخوریم! اگر پیاز و ماست و خیاری هم همراهش باشد، چه بهتر!»3 همان طور که جیمز کلیفورد (1988) اشاره میکند، «هر جامعهای ناگزیر است برای نیل به مدرنیته تفاوت آن را از دیگر مدرنیتهها ابداع و بازشناسی کند»4. از این منظر میزان کامیابی جوامع در فرایند مدرنیته تابع میزان آگاهی انتقادی آنها از امکانات، متن اجتماعی خود، و به طور خلاصه آنچه سازنده هستی فرهنگی آنها به منزله وجودی متفاوت از دیگران میباشد، است. نعمت الله فاضلی در کتاب مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران در تبیین مدرنیته ایرانی بیان میکند مدرنیته ایرانی برآیند چگونگی تلفیق سنتها ی تاریخی ایرانی با ویژگیهای برخاسته از تمدن نوین غرب است. به عبارت دیگر مدرنیته ایرانی عبارت است از نوعی بازاندیشی و تعریف مجدد از سنت و تاریخ ایران در پرتو تمدن غرب، و یا ایرانیسازی غرب در متن تاریخی و سنتی ایران. این امر را نباید مساوی با غربی سازی صرف دانست، زیرا در این فرایند هم سنت و هم غرب در یک فرایند طولانی و پیچیده تفسیر شده و عناصری از هر دو حذف، عناصری تلفیقی جدید خلق و ابداع، و دستهای از عناصر از هر دو گروه انتخاب میشوند. «مدرنیته ایرانی مفهومی تلفیقی است که درگذر زمان در ذهن و عین جامعه ایرانی شکل گرفته است. مدرنیته ایرانی به معنای صورت و وضعیتی از مدرنیته جهانی است که نه الزاماً غربی بوده و نه الزاماً بیاعتنا به غرب است. تعامل مابین ایرانیان و جهانیان در دنیای مدرن زمینه شکلدهی به مدرنیته ایرانی بوده است. یعنی جامعه ایرانی در جریان ارتباطاتش با دیگران به باز تعریف خود میپردازد. بنابراین تجربه مدرنیته درهر جامعهای در یک فرآیند بومی سازی مداوم شکل میگیرد که با سایر مدرنیتهها به دلیل تفاوتهای محلی خود متفاوت است. تجدد ایرانی وضعیت فعلی و حال اکنون ما است، این تجدد اوضاع موجود جامعه و آگاهی ایرانی است و قدرت تبیین واقعیت جامعه ایرانی و همینطور شهر ایرانی در دوران معاصر را خواهد داشت. تجدد ایرانی فرآیندی است که با آگاهی و عمل ما ایرانیان مرتبط است. ما اکنون در فضای تجددی ایرانی به سر میبریم و در فضای آن زیست میکنیم. در عبور از گذشته خود بعضی چیزها را به حال آوردهایم بعضی را جا گذاشتهایم و بعضی را هم دگرگون کردهایم. به معنایی نه انقطاع که دگرگونی و تکامل و نوشدن سنتها در کار بوده است. در مجموعه نوشته هایی که به مرور ارائه خواهم داد به تشریح مفهوم4 مدرنیته ایرانی از منظر چهار اندیشمند ایرانی می پردازم؛ علی میرسپاسی، آزاد ارمکی، رحیم محمدی در حوزه اندیشه ایرانی و سید محسن حبیبی در حوزه معماری و شهرسازی هرکدام توانسته اند ابعادی از این پارادایم جدید را طرح کنند. نوشتار حاضر صرفا به معرفی اولین اندیشمند میپردازد.
میرسپاسی: «غلبه روایت اروپامدارانه از مدرنیته برتفکر معاصر ما»
علی میرسپاسی در کتاب تاملی در مدرنیته براین اعتقاد است که متفکران غربی، از مونتسکیو، هگل و مارکس گرفته تا برنارد لوئیس و هانتینگتون، هریک به سهم خود میکوشند تا به روایت اروپا مدار ازمدرنیته استحکام بخشند، مدرنیته را تجربۀ انسان اروپایی معرفی کنند و جوامع دیگر را در جایگاهی بنشانند که بیرون از ساحت مدرنیته قرار دارد. جایی که مدرنیته تنها در قامت پروژه غربی آن معنادار میشود و جوامع دیگر بعنوان غیر در حاشیه آن قرار دارند. براساس این روایت، شرق و غرب دو پارۀ متمایز ومتعارض تلقی میشوند و درآن شرق درجایگاه یک غیر برای پیشرفت غرب مطرح میشود. جایی که وجودشان برای فرآیند مدرنیزاسیون غرب لازم است، حال آنکه خود خارج از این ساحت زیست میکنند. به اعتقاد میرسپاسی پایان دادن به این روایتهای «دوپاره انگار» و «اروپامحور» از مدرنیته راهی است که میتواند سبب آشتی فرهنگ ها در فرآیند تحقق مدرنیته در کشورهای غیر غربی شود. ایشان شرق شناسی ادوارد سعید را اقدامی در این زمینه معرفی میکند، جایی که سعید از شرقشناسان خواست تا دربارۀ تأثیر تصویرسازیهای خود از شرق، در پدید آمدن سلطۀ سیاسی و فرهنگی غرب؛ محروم نمودن فرهنگها و مردمان غیر غربی براساس ایدههای ذاتگرایانه و بالاخره مشروعیت بخشیدن به این سلطه، تأملی مجدد کنند. وی در مقابل مدرنیته واحد غربی، طرح مدرنیتهها را ضروری میداند. وی مینویسد «روایت عملاً موجود از مدرنیته یک اختراع اروپایی است و ریشه در فرهنگ غربی دارد. این روایت به لحاظ فکری بسیار خشک و غیر منعطف، و به لحاظ تاریخی دشمن سرسخت فرهنگها و تاریخهای غیر غربی است. این روایت نمیتواند از پس چالشهای جهان ما و واقعیتهای پیچیدۀ مربوط به آن، برآید. نظریات مربوط به مدرنیته، حقیقتاً احتیاج دارند که سابقۀ تاریخی خود را مجدداً بررسی کنند و ساختار ناتمام مدرنیته را، بیش از آنی که تا به حال جسارت انجام آن را داشتهاند، آشکار کنند. ما به مدرنیتههای جدیدی احتیاج داریم که دعاوی شان در باب حقیقت، به ذات مبهم باشد، تا شاید به این ترتیب خود مفهوم مدرنیته به مدد صداها و تجربیات نو بسط پیدا کند.»5 از طرفی میرسپاسی با تاکید بر تجربه مدرنیتهها در جوامع مختلف بر این اعتقاد است که روشنفکران ایرانی با تقلیل دادن پروژه مدرنیته به فرایند مدرنیزاسیون، فقط به یک سلسله از تحولات عینی و ساختاری و جنبههای تکنیکی آن توجه کردهاند و بجای این که بدنبال طرح مدرنیته بومی خود باشند، تلاش برای تکرار مدرنیزاسیون غربی را پیش گرفته اند. در نگاه وی وقتی که یک شمایل بومی از مدرنیته، در جهان غیر غرب وجود نداشته باشد، تجربۀ مدرنیزاسیون همواره خود را به شکل یک تحمیل خشونت بار نشان میدهد. میرسپاسی امید برای تحقق پروژهای از مدرنیته دارد که در آن با شرق برخوردی تحقیر آمیز نمیکند و از طرفی درآن صدای غیرغرب نیز شنیده میشود. وی بیان میکند:«برای تضمین حفظ و بقای ویژگیهای مثبت مدرنیته، ما به طراحی مجددی از مدرنیته نیاز داریم. این مدرنیته بایستی در برابر تجربههایی که تا مدت زمان مدیدی، حاشیهای و خارج از حوزۀ مدرنیته خوانده میشدند، بازعمل کند و نیز بتواند خود را از دنگ و فنگ جهان شمولی مدلهای رایج رهایی بخشد.»6 بنابراین میتوان گفت جهانیشدن مدرنتیه از منظر میرسپاسی نه به معنای تکرار تجربه مدرنیته واحد غربی در غالب مدرنیزاسیون تحملیلی در جوامع یرغرب که به معنای گفتگوی مدرنیتههای بومی است. مدرنیتهای بومی که به معنای مقاومتی در برابر غرب است ولی با این حال به معنای ضد مدرنیته نیست.
از نگاه میرسپاسی همچون سایر اندیشمندان معتقد به مدرنیته ایرانی اعتقاد بر این است برای خلق مدرنیته بومی سنتها میتوانند نو شوند و چشم اندازهای جدیدی را خلق کنند. برای ایشان مسئله اصلی ایرانیان رسیدن به نوعی تعادل روحی و فرهنگی میان هویت یگانه تاریخی مان و ارزشها و ساختارهای جهان جدید است. مدرنیتۀ ایرانی از منظر میرسپاسی در واقع تاریخ تلاش برای رسیدن به این تعادل فرهنگی است. وی در این باره مینویسد: «تصور من این است که در ایران نیز ایدههای انسانی مدرنیته مقبولیت عام یافتهاند. اشتباه است اگر دوگانۀ شر-خیر را با دوگانۀ سنت – مدرنیته یکی انگاریم. سنتها لزوما مانع تلاش ما برای هستی دادن به زندگی مدرن نیستند. آنچه امروز سنت پنداشته میشود، چه بسا که روزی به عنوان بدعت به سختی مورد قبول واقع میشد. نه سنت و نه مدرنیته، به خودی خود سبب سعادتمندی بشر نمیشوند. آنچه مهم است رابطهای است که ما با سنتهای فرهنگی و ارزشهای دنیای مدرن برقرار میکنیم». 7 بنابراین میرسپاسی به دنبال طرح و تحقق مدرنیتهای است که بومی باشد و در آن به تجربه مدرنیته در کشورهای غیرغربی توجه کند و به کمک سنتهای فرهنگی در تعامل با پدیدههای جهانی دریچههایی نو بگشاید.
در نوشتههای بعدی به تشریح سایر ابعاد “مدرنیته ایرانی” از خلال نگاه به سه اندیشمند مطرح دیگر این حوزه خواهم پرداخت.
- حبیبی، م. 1373 .مقاله مدرنیسم شهر دانشگاه (دومین پژواک مدرنیته در ایران)، گفتگو، شماره5
- رجایی، ف. 1392، مشکله هویت ایرانیان امروز. تهران: نی. ص163
- رستگار، م. 1373 مقاله داستان ایرانی؛ماشین ایرانی. ادبیات داستانی، سال دوم، شماره 23
- فاضلی ، ن. 1387، مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران. تهران:پژوهشکده مطالعات اجتماعی فرهنگی.ص8
- میرسپاسی، ع. 1384، تاملی در مدرنیته ایرانی. ترجمه جلال توکلیان. چ چهارم، تهران: طرح نو. ص313
- همان، ص43
- همان، ص17