بازار رشت در سیطره ادبیات معمارانه از فضاهای شهری، احتمالاً واجد ارزشهای تاریخی و هویتی برجستهای نیست. در این بازار با عناصر کالبدی تاریخی شاخص و ارزشهای زیباییشناسانه فرمی مواجه نیستیم؛ اما اگر این دستگاه زیباییشناسانهمان را تغییر دهیم، اگر عینک فرم دوست معمارانه را کنار بزنیم آیا بازار رشت واجد ارزش خواهد بود؟ نوشتار پیش رو در تلاش است به این پرسش بنیادین پاسخ مثبت دهد. بازار رشت ملغمهای از عناصر ملموس و ناملموس است که هویت رشتیان را نمایندگی میکند؛ این فضا بازنمودی از زیست جهان رشتیهاست که از زندگی روزمره آنها متأثر میشود و در رابطهای دوسویه بر آن تأثیر میگذارد. فرهنگ رشتی در خلال همین زندگی روزمره تولید و بازتولید میشود و بازار رشت به شکلی بسیار غنی آن را روایت میکند. در دورانی که هویتهای محلی و گفتمان “جهان-وطنی” در دستور کار قرار گرفته است و تنوع و کثرت محلی ارزش شده است بازنگری در شیوه مواجهه ما با خردهفرهنگهای شهری لازم و ضروری است. روایت پیش رو از «منِ رشتیِ جدا افتاده از رشت»، بازار این شهر را بهعنوان شاهد مثالی در این گفتمان دغدغه فهم خود قرار داده است. بخش مهمی از این روایت در گفتگوهای صمیمانه با جناب دکتر سید مهدی خاتمی، استادیار دانشگاه تربیت مدرس شکل گرفته است که از این بابت از ایشان ممنونم.
آنچه از رشت در ذهن من نقش بسته است جهانی است به مرکزیت بازار اصلی آن؛ یا بهتر بگویم میدان آن. «میدان» در سازوکار اجتماعی رشتیان؛ همان بازار مرکزی شهر است. جایی در قلب معنایی شهر که تمام مرکزیت رشت ذیل مفهوم انضمامی بازار و مفهوم انتزاعی میدان معنادار میشود. بازار رشت که خود رشتیها آن را میدان مینامند و میدان رشت که غیر رشتیها آن را بازار مینامند. میدان نقطه عزیمت جانانهای برای فهم رشت و رشتیهاست؛ نقطه پیوندی است که فرهنگ بومی را در گفتمانی ملی و گاهی فراملی به نمایش میگذارد و بیش از هر تکهای از رشت، خود بهمثابه یک کل، تمام رشتیت رشت را عرضه میکند. «بوشوم میدانِ سر» در گفتمان خودی رشتیها یک مفهوم انتزاعی است به این معنا که «به بازار رفتم» اما «بوشوم سر میدان» نشان از یک مکان انضمامی است به این معنا که به ابتدای بازار رفتم. «رفتن به میدانِ سر» یک عمل فردی-جمعی از زندگی رشتیهاست که تمام زندگی روزمره آنها را حول خود تعریف میکند. در ادامه تنها چند سرنخ از این فضا را نشان دادهام، برای رسیدن به یک فهم دستاول تنها قدم زنی در این فضا به شما کمک خواهد کرد.
- بدنه پنهان، سیطره سیمای انسانی و تجربه یک داستان غیرخطی
میدان فاقد هرگونه بدنه کالبدی واجد ارزشهای زیبایی شناسانه فرمی است و به نظر میرسد تنها حدود و مرز این داستان فضایی را مشخص کرده است. اینجا بدنه نه به معنای خشک و فرمی آن که به معنای حسی و انسانی آن مطرح است. از طرفی سیمای ازار نیز بیش از هر چیز یک سیمای انسانی است؛ چهره، ژستها و صداها چنان نزدیکاند که گویی در یک جمع غیر جبری سیمای کلی بازار را میسازند. اینجا هالههای شخصی برای دقایقی تنگتر و تنگتر میشوند و چهرهها به شکل بیواسطهای در برابر هم قرار میگیرند و یک مواجهه نزدیک را فراهم میکنند. زندگی بازار در یک فضای خطی و پیشرونده جریان دارد که انسان را تشویق به حرکت میکند. اگرچه فضای بازار یک فضای خطی ساده است اما داستان به شکل غیرخطی پیش میرود و کنار هم نشینی این دوگانه یک تنش فضایی-حسی را منجر میشود که خود موجبات غنای تجربه بازار فراهم میکند. تمام فضای خطی بازار شبیه یک داستان کوتاه است با سیری غیرخطی و نقاط عطف و گرهای که شالوده داستان را بنا نهادهاند؛ با پایانی باز که فرد را تشویق میکند داستان را از انتها به ابتدا دوباره بخواند و در این میان نقاط مکشوف مانده را رمزگشایی کند. خوانشی که خود بر واژگان واجد معنا در هر سکانس فضایی و بر دستور زبانی پیچیده، بومی و با نمادهای فرهنگی خاص متن بازار را شکل دادهاند. برونگرایی دکانها و دستفروشان میانه فضا سبب میشود همه اتفاقات در نزدیکترین موقعیت با «تن» اتفاق بیافتد، اما این نزدیکی هیچگاه عامل مزاحمی تلقی نمیشد، نزدیکی تنها به هم و صداهایی که انگار در گوش تو میخوانند بههیچوجه امری زننده نیست. اینجا همه ماجرا همین لابهلاها، همین نزدیکیها اتفاق میافتد و معنای بازار برای مخاطبش شکل میگیرد.
- شیروانی بهمثابه فرم نمادین، کف بهمثابه بدنه فعال و تجربه بینظمی منظم
فرم شیروانی سقفها را بایستی بهمثابه یک فرم نمادین دانست که متأثر از الزامات اقلیمی این خطه امروز بهعنوان یک نماد خود را تعریف کرده است. ما در بازار با هیچ فرم معمارانهای برخورد نمیکنیم که بهاندازه شیروانیها بتواند نمایانگر شیوه زیسته شمالی باشند. از طرفی کف در بازار خود بهعنوان یک بدنه فعال تعریف میشود که با نمایش اجناس بر روی خود، بهمثابه یک ویترینِ بیواسطه عمل میکند. کفِ همیشه خیسِ میدان با پخشایش آزادانه اجناس بر روی آن دیگر بههیچوجه تنها بهعنوان اتصالدهنده فضاها مطرح نیست بلکه چونان لوحی است که داستان میدان بهخوبی بر روی آن نوشته میشود و این نه نوشتن از چیزی از پیش و توسط دیگری، بلکه در حال و در حین قدم زنی بر روی آن توسط ما ساخته میشود. کلیت فضای بازار شامل چند سکانس پیاپی است که در نقاط عطفی به هم گرهخوردهاند؛ فضای بازار به خرده فضاهای عملکردی تعریف شده است که مرز مشخص کالبدی بین آنها وجود ندارد و سازوکار ارگانیک در طی زمان این تباین سکانسی را تعریف و شکل داده است. البته این سکانس بندی نه به شکل دفعی، معمارانه و از بالا به پایین؛ بلکه به شکلی تدریجی و در گذر زمان توسط نیروهایی که بازار را شکل دادهاند، ظهور کردهاند. سکانسهایی که قلمروهای اصلی را تعریف میکنند و خرده قلمروها را در خود شکل میدهند. بازار واجد نظمی از بالا و از پیش تعیینشدهای نیست، نظام اقلیدسی در اینجا جای خود را به یک نظم غیر اقلیدسی داده است که در آن نظم در عین بینظمی تولید و بازتولید میشود. در اینجا خطی کشیده نشده است تا عملکردها تا را حول خود نظمی انتزاعی بخشد بلکه این جریان پویای منظم زندگی در بازار است که ضرباهنگ آن را تعریف میکند.
- خوراک محوری، ماهیفروشی رسالت مرکزی و شکم دوستی بهمثابه ارزش
بازار خود را مشخصاً بهعنوان یک صحنه نمایش خوراکهای بومی تعریف کرده است و خط محوری داستان حول موضوع خوراک پیش میرود که ریشه در فرهنگ خاص خطه شمال در تنوع غذایی دارد. مادربزرگ من همیشه میگوید: «بیا رشت برات فلان غذا را درست میکنم!». تیپ ایدهآل یک رشتی؛ سری پخ، دماغی چاق و شکمی فربه است. شکمدوستی ریشه در شیوه زیست خاص این منطقه دارد. رشتیها از هرچه بگذرند از شکم نمیگذرند، وجود تنوع غذایی در این خطه هرگونه مقاومتی در برابر کنش خوردن را ملغی میکند و اساساً رژیم غذایی بهعنوان یک ضد ارزش مطرح است. بازار بهخوبی نمود عینی این ارزش فرهنگی و بومی است. بازار بهخوبی یک فضای برندگونه از آوازه رشت بهعنوان شهر خلاق غذایی است، چیزی که در گوشههای مختلف شهر قابلدرک است. بنابراین رسالت اصلی بازار بهنوعی نمایش و عرضه مواد غذایی بومی و در مرکز آن ماهیفروشی است به شکلی که بازار در کلیتی بهعنوان بازار ماهیفروشان در گفتمان رسمی و غیررسمی مطرح است. ماهی گیری بهعنوان کنشی فرهنگی در اینجا معنا دارد و نوعی نماد هویتی شهرهای شمالی است،کنشی که پدربزرگ سهم عظیمی از زندگی روزمره خود را به آن اختصاص میداد، تلاشی روزمره معطوف به بازتولید هویت فرهنگی زمینه.
- پیوند عمیق با طبیعت، زبان بهمثابه معیار تشخیص و چانهزنی بیپایان
رشتیها و بهطورکلی زیست شمالی بهشدت به طبیعت وابسته است و این پیوند عمیق بین آن دو فرهنگی ویژه در ارتباط با طبیعت ساخته است. زندگی روزمره در اینجا چنان با طبیعت گره خورده است که در زبان رسمی و غیررسمی آنان بازنمایی میشود و دیگریِ تهرانی بهعنوان غریبه ضد طبیعت تلقی میشود. حتی تنبیه سنتی مادران این سرزمین توسط گیاهی به نام «گزنه» بوده است که سوزشی مقطعی بر پوست کودکان ایجاد میکرد. زندگی سنتی رشتی بهشدت وابسته به چرخه طبیعی زمان است و اساساً در دهه اخیر به شکل قابلتوجهی به شیوه زیست ماشینی و چرخه مکانیکی زمان گرایش پیدا کرده است. در ریشههای فرهنگی این شهر زمان با ضرباهنگ طبیعی خود پیش میرفت و ساعت قراردادی جایگاه امروزی خود را آنچنان نداشت. بااینوجود آن سرعت، حرکت و پویایی کلانشهری در شهر رشت هنوز دیده نمیشود و زمان اینجا بسیار کشدار است. در بازار هم این سرعت پایین گویی که هیچکس عجلهای ندارد بهوضوح قابللمس است، بازار صحنه نمایش پیوندی است که رشتیها با طبیعت دارند. زبان و مشخصاً لهجه معیار تشخیص خودی از غیرخودی است. زندگی در این فضا بهشدت وابسته به زبان است و زبان خود بهعنوان نمودی فرهنگی مطرح است. تمییز زبان شمالی با غیر شمالی، گیلانی با مازندرانی، رشتی با انزلی چی مهمترین وجه تشخیص میزان خودی یا غیرخودی بودن است که نحوه مواجه اجتماعی در بازار را شکل میدهد. تهرانی بودن بهمنزله غریبهای کالایی شده است که زمینه را دگرگون میکند اما هزینه درخوری در قبال آن نمیپردازد. تهرانی فردی است که نگاهی ابزاری و توریستی به شمال و شیوه زیست شمالی دارد که در زمان تعطیلات بر سر رشتیها خراب میشود. بازار فضایی برای تسکین درد این هجوم است. هجومی که در پی تغییر فضایی رشت به نفع سبک زندگی تهرانی پیش میرود و پیران این شهر را نگران و جوانان این شهر را شیفته خود میکند. محله گلسار نماینده مکان مندی این هجوم فرهنگی است. بازار در فضایی تعریف میشود که چانهزنی در محوریت آن قرار دارد و نه چیزی به نام ویترین بلکه گفتگو و زبان پیونددهنده فروشنده و خریدار است. چانهزنی در این فضا نهفقط به شکل خشک و عدد رقمی آن، بلکه به شکلی کاملاً سیال، منعطف و گاهی حاشیهای شکل میگیرد. فروشنده و خریدار سعی میکنند در خلال گپ زدن چیزی بینشان مبادله شود.
- بمباران حسی، لمس بیواسطه فضا و اقتصاد صدا
در لابهلای فضای بازار یک بمباران حسی و اطلاعاتی برقرار است. بهمحض ورود به بازار این جریان حسی از هر طرف هجوم میآورد و تمام حواس انسانی ازجمله بینایی، بویایی،شنوایی و لامسه را بهشدت درگیر میکند. همین بمباران حسی موجبات غنای حسی پر شدتی را فراهم میکند که تجربه متفاوتی را نسبت به فضای پیرامون برای فرد شکل میدهد. در بازار همهچیز به شکل بیواسطه و بسیار نزدیک اتفاق میافتد. اساساً همهچیز در فضای باز بیرونی و در نزدیک بدن فرد اتفاق میافتد. داخل مغازه نقش پررنگی ندارد و اجناس و فروشندهها همگی در چارچوب در ایستادهاند گویی به پیشواز خریداران آمدهاند و برای هدایت آنان در داستان فضایی بازار آنها را بدرقه میکنند. فضای بازار به شکلی کاملاً بیواسطه درک تجربه میشود و با فرد به شکل نزدیکی گفتگو میکند. اینجا صداها بهاندازه بوها و رنگها و تصاویر در رویآورندگی انسانها نقش دارند و همه آنها ذیل کلیتی واحد عمل میکنند. یک ملودی در کلیت خود که هیچیک در مقیاس اجزا ضرباهنگی خارج نمیزند. بازار منظر صوتی قوی دارد که سازوکاری برای جذب افراد را تولید کرده است. کسانی که صدای شیرینتری دارند کاسبان بهتریاند. دستفروشان میخوانند و خریداران در فضایی مسخشده جذب میشوند. در اینجا با یک اقتصاد صدا مواجهایم. هر جزئی اینجا بخشی از بازار بهمثابه یک کل را میساخت، هرکدام چیزی از بازار را یدک میکشیدند. حتی پیرزنی که سر قیمت پاچ باقالا چانه میزد یا دکانداری که زیر لب شعری بومی را با افاداتی فراوان میخواند، صدای بلند و پرصلابت مرد ماهیفروش در کنار گفتوگوهای محلیها با زن تخممرغ فروش و آبی که زیر پاهایت خنکی و رطوبت فراوانی را در فضا پخش میکرد و خانواده گسترده گربههای تروتمیز منتظر بالای شیروانی برای تکهای از بال و پوست مرغهای دکان زیرین و… همگی در کنار هم بازار رشت را در ذهن ثبت میکند.
- فضای ملغمه گون، چیرگی اتمسفر غیررسمی و فضا بهمثابه صحنه نمایش
اینجا نمایشی برپاست که تو هم بازیگری وهم تماشاچی. بازار دقیقاً همانجایی از رشت است که دلت میخواهد رشتی باشی، با خودت و در خودت صداهایی که میشنوی را با همان لهجه تکرار میکنی…گاهی ماهیفروش شوی و گاهی دوست داری”رشت خشکا” را فریاد کنی. اینجا صحنه نمایشی است که فروشندهها خریداران خود همزمان بازیگر و تماشاچی آن هستند. بازار واجد یک اتمسفر کاملاً غیررسمی است که نمایانگر همان بازارهای موقتی و روزانه و هفتگی است که در فرهنگ خط شمال سابقه طولانی دارد. در اینجا با یک فضای تعلیق مواجه هستیم که عناصر آن به شکلی غیرثابت کنار یکدیگر چیده شدهاند و قلمروهای رفتاری و عملکردی موقتی را شکل دادهاند. کارکردهای بازار به شکلی کاملاً غیررسمی و مختلط در کنار هم بهگونهای سامان یافتهاند که باوجود مرزهای قلمروی خود، در لبههایی محو و ادغامشده در یکدیگر فرورفتهاند و فضایی ملغمه گون را شکل دادهاند که بر تنوع و گوناگونی کارکردی آن افزوده است.
سخن پایانی؛ شهرهای ما و مسئله خردهفرهنگ
امروز در یک مقیاس جهانی بازگشت دوباره به ارزشهای محلی و تقویت عناصر بومی بهعنوان راهبردی در مقابل جهانیسازی عمل میکند. جهانیسازی به عنوانی جریانی مسلط که به دنبال قرارگیری تمام جوامع زیر چتر یکسانی بود، در دهه اخیر جای خود را به رویکردی متضاد داده است که در آن رجوع به تفاوتها و تمایزهای محلی اهمیت پیدا کرده است. چیزی که تا دیروز کنار گذاشته میشد تا جهانی با هویت واحد تولید شود، امروز بهعنوان ارزشهایی تلقی میشود که شهرها را در گفتمان جهانی وارد میکند. شهرهایی که پیشازاین در حاشیه قرار داشتند امروز به دلیل فرهنگ غنی و خاص خود اهمیت پیدا کردهاند. در این نظام جهانی جدید مناطق فرهنگیای وجود دارند که گروهبندیهایی از فرهنگها و خردهفرهنگهایی هستند که یک جهان متفاوت فرهنگی را تولید میکند. این امر مستلزم سواد فرهنگی بیشتر، درک نحوه کار متفاوت فرهنگها و توانایی نگریستن به شهرها از پشت یک عینک “میان فرهنگی” است. این نگاه بر تنوع فرهنگی و شرکت در گفتمان جهان-وطنی تکیه میکند و هویتها و ارزشهای خاص شهری در دستگاه زبان شناسانه جدید واجد معنا میشوند در دورانی که هویتهای محلی و گفتمان “جهان-وطنی” در دستور کار قرار گرفته است و تنوع و کثرت محلی ارزش شده است بازنگری در خردهفرهنگهای شهری لازم و ضروری است.