چکیده
این مقاله با در نظر گرفتن اینکه چگونه فرمهای شهری از طریق فرآیندهای اجتماعی- فضایی تولید میشوند، به بررسی انتقادی نظریههای موجود در باب «تولید فضا» میپردازد و با اتخاذ توأمان دیدگاههای «پایین به بالا» و «بالا به پایین» و با ارجاع به گفتمانهای موجود در جامعهشناسی شهری و اقتصاد سیاسی، به بازبینی مسئله فضا و فرآیند تولیدش میپردازد. تأکید مهم این مقاله بر ضرورت توسعه یک چشمانداز یکپارچه چندمقیاسی است که بتواند به زندگی روزمره در تقاطعش با اقتصاد سیاسی توسعه شهری که در آن فضا تولید و بازتولید میشود، بنگرد. این مقاله چنین استدلالی دارد که طراحی شهری باید تفکر همنشست[1] را تسهیل کند و به ارزش انسانی و اهمیت چندلایه فضا و همچنین اهداف اجتماعی- اقتصادی شهرها بپردازد.
مقدمه
این مقاله به بررسی انتقادی نظریههای مربوط به فرمهای شهری و تولید فضا میپردازد و اینکه چگونه فرمهای شهری از طریق فرآیند اجتماعی-فضایی شهرها تولید میشوند. ازاینجهت که تولید فضا را از چشماندازی چند مقیاسی با ارجاع به گفتمانهای بنیادین، مانند جامعهشناسی شهری، سیاست، اقتصاد، جغرافیا و مطالعات فرهنگی بررسی میکند. در ابتدا، فضا و تولید آن از دریچه اقتصادِ سیاسیِ فضایی تحلیل میشود؛ چشماندازی برای نگاه کردن به فضا از موضعی «بالا به پایین». دوم، رویکردی مبتنی بر تمرکز بعد فضا در زندگی روزمره، بهعنوان موضعی از «پایین به بالا» موردبحث قرار میگیرد. درنهایت، تلاشی برای توسعه یک دیدگاه یکپارچه و تلفیقی از هر دو موضع، با تأکید بر اهمیت ایجاد دیدگاه چند مقیاسی در تولید فضا و تسهیل تفکر همنشستی در طراحی شهری پیگیری میشود. این مقاله با دلالتهایی در باب نقش طراحی شهری در مواجه با فضای شهری که از مردم، توسط مردم و برای مردم ساخته میشود، به پایان میرسد.
نظریه در باب فرم شهری و تولید فضا
طراحی شهری به دلیل پراکندگی در نظریه و عمل خود مورد انتقاد قرار گرفته است. ادعاهایی مبنی بر ارائه «نظریه طراحی شهری» اغلب توصیفاتی هستند از ویژگیها و فرآیندهای شهری مشترک، که نمیتوانند ارتباط درست و معناداری با نظریههای محتوایی در رشتههای مربوطی چون اقتصاد، علوم اجتماعی و سیاسی، جغرافیا و یا علوم انسانی برقرار کنند (Cuthbert, 2007). بهطور قابلتوجهی، شناخت و فهم کمی در این باب وجود دارد که تولید محیط ساختهشده، فرم و محتوای نمادین آن، بخشی از تولیدِ مادیِ فضایِ اجتماعی است. در مقابل، طراحی شهری بیشتر بهعنوان گسترش تخیل معمارانه یا پیامد فیزیکی سیاستهای برنامهریزی دولتی تلقی شده است (Inam, 2002; Sorkin, 2012). اساساً تلاش برای تحلیل فضا بر حسب سازمان فضایی آن و معرفی شهرسازی زمینه گرا، ناتوان در پاسخ به این پرسش بنیادی است که چگونه چنین فرمهایی در واقعیت به وجود آمده است (Trancik, 1986). کاتبرت (2007: 211) بیان میکند که اکثر تبیینهای مطرحشده در مورد فضا و نحوه تولید آن از قوانینی که جامعه از طریق آنها ساخته میشود جدا است؛ مشخصاً ایدئولوژیها، ساختار طبقاتی، سیاستهای شهری، توزیع مادی ثروت و روابط بین سرمایه ثابت و سرمایه در گردش در آنها نادیده گرفته شده است.
با چنین محدودیتی در حوزه نظریه طراحی شهری، ضرورت ارجاع به چارچوبهای مفهومی مانند جغرافیای شهری و جامعهشناسی شهری برای پرداختن به فرآیند توسعه شهری بهعنوان یک فرآیند اجتماعی وجود دارد. فضا باید در ارتباط با کل عرصه سیاست، اقتصاد، توسعه اجتماعی و فرهنگ درک شود (Carmona, 2014; Madanipour, 2014). اینام (2002) بر کاربست یک چشمانداز میانرشتهای ژرفتری تأکید میکند که میتواند بین قدرت، سیاست و فرم شهری ارتباط معناداری ایجاد کند. او سه مؤلفه مهم را که باید موردبررسی قرار گیرد، چنین بیان میکند: یکم؛ رابطه بین فضا و اقتصاد، به معنای در نظر گرفتن عملکرد اقتصادی فضا بهعنوان نقطهای در چشمانداز تولید و مکانی برای سرمایهگذاری، و تأثیرات متعاقب آن بر اقتصادهای شهری خاص. دوم؛ رابطه بین فضا و جامعه، با تمرکز بر تعامل اجتماعی، و توزیع گروههای اجتماعی و سوم؛ رابطه بین فضا و قدرت، با در نظر گرفتن شهر بهعنوان ثبتکننده توزیع قدرت و منازعات اجتماعی بر سر معنا (Inam, 2002). از طرفی مسی (1994) نیز تأکید کرد که فضا ترکیب خاصی از روابط اجتماعی را منعکس میکند، ازاینرو فضایی میشود چندوجهی و مناقشهانگیز؛ فضایی که پویایی و سیالیتی را در فهم تنوع و تفاوتهای فضاهای شهری در درون خودشان و در ارتباط با زمینههای بزرگترشان ارائه میدهد.
چشماندازهای خرد و کلان در باب تولید فضا
همانطور که در بالا بهاختصار بحث شد، تولید فضا در داخل زمینههای بسیار گستردهتری از فرآیندهای سیاسی و اقتصادی قابلمشاهده است که بهعنوان پیامد و همینطور اعانهدهنده کنشهای روزمره و روابط اجتماعی در نظر گرفته میشوند. لنز تحلیلی اقتصاد سیاسی فضایی، موضعی از بالا را اتخاذ میکند تا بر سؤالاتی در مورد چگونگی و چرایی مکانیابی، تنظیم، تغییر و بازتولید زمین و سرمایه، در قالب محیط ساختهشده، تمرکز کند. در مقایسه با چنین دیدگاه کلانی، دیدگاهی از پایین نیز وجود دارد که عوامل بیشمار تشکیلدهنده فرم شهری را با مشاهده دقیق تنوع و سوبژکتیویته فرم شهری، الگوهای رفتاری و روابط بین افراد و محیط، بهعنوان جوهره تولید فضا موردبررسی قرار میدهد.
- یکم؛ بعد کلان ولید فضا
همانطور که بیان شد، ازیکطرف میتوان تولید فضا را میتوان با موضع و دیدگاهی از بالا درک کرد. لوفور (1991) اعتبار درک فضا بدون توجه به اقتصاد سیاسی تولید آن را به چالش میکشد. اقتصاد سیاسی فضایی چارچوبی نظری برای نگریستن به محیط ساختهشده بهعنوان ابزاری برای سیاست طبقاتی، کنترل اجتماعی و رهایی، و نیز پیامد بازنمایی نهایی آرمانها و تضادهای جامعه را فراهم میکند (Cuthbert, 2011). بهواسطه این موضع از بالا، فرمهای شهری بازتاب ساختارهای ایدئولوژیک در پیکربندیها و مکانهای نمادین و نیز فرآیندهای اقتصادی مانند تولید، مصرف، مبادله و مدیریت در نظر گرفته میشوند ( نگاه کنید به: Bidandi & Williams, 2020; Davies & Msengana-Ndlela, 2015; Davoudi et al., 2020). بنابراین، شناخت و حساسیت به پویایی قدرت در فضای شهری برای تحلیل جامع تولید فرم شهری که از طریق آن محیط شهری به وجود میآید، ضروری است (Carmona, 2010). بهزعم هاروی (1989: 71) این کامل اشتباه است که بدون توجه به ضرب و نوای اقتصاد سیاسیای که شهریشدن بعد از جنگهای جهانی بهواسطه آن میرقصیدند، بخواهیم تمام تقصیرات را به گردن جنبش مدرن برای آسیبهای شهری ناشی از باز توسعههای پس از جنگ بیندازیم.
فرمهای شهری بهطور چشمگیری تحت تأثیر فرآیند بیامان انباشت سرمایه در تقاطع با پویایی قدرت قرار گرفتهاند که منجر به قلمروسازی مجدد، بازیابی و تفسیر مجدد فضا میشود (Brenner et al., 2009). همانطور که کاتبرت (2007) ذکر میکند بیان مادی واقعی تاریخ توسعه سرمایهداری با استفاده از شیوههای توسعه یا بهطور خلاصهتر، تاریخ انباشته اثر نمادین آن سرمایه در فرم ساختهشده شهرها نوشتهشده است. تولید فضا به معنای واقعی کلمه منعکسکننده ایدئولوژی است که در نهادهای دولتی بیان میشود و تحت سلطه سیستمهای قانونی قرار میگیرد و بهواسطه تجلی بخش خصوصی در کل اقتصاد نفوذ میکند (نگاه کنید به: Sklair, 2005, 2006).
طراحی شهری به دلیل استفاده آگاهانه بهعنوان وسیله توسعه اقتصادی در عصر جهانیشدن مورد انتقاد قرار گرفته است، جایی که مکانها و مناطق برای جذب سرمایههای در گردش به شکل فزایندهای با هم رقابت میکنند (Gospodini, 2002, Santamaria, 2019). فضا بهعنوان یک کالای صرف تلقی میشود که ارزش عاطفی و فرهنگی خود را ازدستداده و ه فضای سرمایهداری و فضای انتزاعی تبدیلشده است؛ فرآیندی که به سمت حذف تفاوتهای موجود پیش میرود (Madanipour, 1996). این کالایی شدن فضا منجر به خصوصیسازی فضای عمومی شده و از این ره است که مسئله حق به شهر که مرز بین روابط اجتماعی و ساختارهای فضایی را به بحث میکشد، برای آگاهی طراحی شهری مهم میشود (Marcuse, 2009).
چشمانداز کلان در باب تولید فرمهای شهری، دیدگاهی انتقادی در مورد چگونگی تولید، تفسیر و توزیع فضا ارائه میدهد. بااینحال، میتوان استدلال کرد که در این چشمانداز، تمرکز در درجه اول بر موضعی از بالا برای درک تولید فضا است؛ امری که میتواند از جهاتی مشکلساز باشد. این دیدگاه عمدتاً بر بستر فرآیندهای اجتماعی-اقتصادی و سیاسی بزرگتر تولید فضا متمرکز است که مبتنی بر مفهوم کلی فضا بهعنوان محصول سیاست و سیستم سرمایه شکل گرفته است. چنین دیدگاهی بر این باور است که طراحی شهری با نظم بخشیدن به مجموعه پیچیده اشیاء و تبدیل آنها به مجموعهای قابل مدیریت از اجزای منظم، نقشی مشخصی در تولید فضا دارد (Madanipour, 1996). این دیدگاه ناتوان در درک موقعیتیهایی است که در آن فرمهای شهری پویا نه بهواسطه فشارهای بیرونی یا طرحهایی که از بالا تحمیل شدهاند، بلکه بهواسطه فعالیتهایی که در داخلشان رخ میدهند تکامل مییابند (Perrone, 2019).
- دوم؛ بعد خرد تولید فضا
تولید فضا را میتوان با بهکارگیری موضعی از پایین نیز درک کرد. لوفور (1991) در تلاش برای ارائه رویکردی یکپارچه برای درک فضا، به مضمون «زندگی روزمره» متوسل شد، چشماندازی که جنبههای ذهنی و بینالاذهانی زندگی اجتماعی را موردتوجه قرار میدهد (Maffesoli, 1989). چنین دیدگاهی بر بسیاری از نقشآفرینان عادی متمرکز است که در طراحی و بازطراحی شهرها نقش دارند، تصدیق گروهها و اشکال زندگی متفاوتی که فقط در شهرها میتوانند توسعه یابند (Mitchell, 2003; Zieleniec, 2018). سنت (1994: 13) با تأکید بر اینکه ناهمگونی فضای شهری یکی از ویژگیهای تعیینکننده شهرها است، بر این باور است که افراد یکسان نمیتوانند شهرها را به وجود آورند؛ بلکه تمرکز بر تنوع اشکال شهری و شهرسازی روزمره سبب توجه به ابعاد جایگزینی برای درک ما از فضای شهری با تمام تفاوت، خودانگیختگی و بینظمیهایش خواهد شد (نگاه کنید به: Hartmann & Jehling, 2019; Perrone, 2019; Sendra, 2015 ).
دیر (1995) بر اهمیت تمرکز بر خرده جغرافیای ریزدانه شهری که در آن فعالیتهای روزانه مردم جریان دارد، تأکید میکند. هویتها و معانی چندگانه فضا از کاراکترهای اصلی فم شهری هستند و هیچ روایت و واقعیت واحدی در ارتباط با شهر وجود ندارد (Lehtovuori & Koskela, 2013). بهاینترتیب است که تلاش مدرنیست برای تحمیل یک نظم هندسی بر فرآیند توسعه شهری به چالش کشیده شد؛ تحمیلهایی که پیامدهای منفیای چون ازهمپاشیدگی زندگی جوامع و از دست رفتن محیط ساختهشده را به همراه داشت (نگاه کنید به: Wang & Wu, 2019; Zekovic et al., 2018 ). به باور جیکوبز (1961، 1969) شهرها خود یک فرآیند طبیعی، خود سازماندهنده و سازگار هستند؛ و فرمهای شهری پویا نهفقط نتیجه خواستههای بیرونی، بلکه اغلب از فعالیتهای مختلفی که در درون آنها جریان دارند، تکامل مییابند. چنین دیدگاهی، پویایی و سیالیت را مهم میداند و در جستجوی استفاده از رویکردی متنوعتر، انسانمحورتر و کثرتگرایانه تر برای تولید فضا است.
عوامل فرهنگی و محلی را میتوان به الگوهای مختلف فرآیندهای اجتماعی- فضایی نسبت داد که فرمهای شهری متمایز را ایجاد میکنند (نگاه کنید به: Amin, 2002; Marcus & Sarraf, 2019). امین و گراهام (1997) بر این نکته تأکید میکنند که ناهمگونی داراییهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نهادی به روشهای مختلف در شهرهای مختلف فضامند میشوند. این دیدگاه اصلاح مهمی برای نقاط کور مفهوم قدرتمند فضا که توسط فرآیندهای توسعه اقتصادی و فضایی تعیین میشوند را ارائه میکند (Tonkiss, 2013). همانطور که آپادورای (1996، 2000) تأکید میکند امر محلی پیش از هر آنچه از بیرون میآید وجود دارد و نقش مثبت و قدرتمندی در ایجاد تمایز در عصر جهانیشدن ایفا میکند. از این منظر، تولید فضایی خلاقانه محلی را میتوان بدون تحرک غارتگرایانه سرمایه آزاد نیز مشاهده کرد.
چشمانداز فضای زندگی روزمره با تمرکز بر سوبژکتیویته، ارزش انسانی و عوامل فرهنگی زندگی اجتماعی، دریچه جدیدی برای درک فضای شهری ارائه میکند و مفاهیم عینیت، هندسه، ساختار و نظم را به چالش میکشد و آنها را نیازمند ارزیابی انتقادی مییابد. اگرچه مسئله چگونگی اتخاذ این موضع از پایین برای درک تولید فضا در شهرها، وجود دارد. اما چنین دیدگاهی بهتنهایی ممکن است منجر به گرفتار شدن طراحی شهری در دام تفاوت و نسبیگرایی شود و شرایط بهشدت کثرتگرایانهای را به وجود بیاورد (Madanipour, 1996). این دیدگاه نیازمند این است که با «موضعی از بالا» تکمیل شود؛ موضعی متمرکز بر فرآیندهای فراگیری که دائماً بر تفاوتهای موجود در الگوهای زندگی شهری و معنا تأثیر میگذارند. بههرحال، شهرها بسیار پیچیدهتر از آن هستند که بتوان آنها را فقط با یک دیدگاه موضع درک کرد. در این چشمانداز، یک تفکر چند مقیاسی برای درک کامل اینکه فضا گونه تولید، باز قلمروسازی و باز تفسیر میشود، ضروری است.
شکل 1: چشماندازی چندمقیاسی در باب تولید فضا
یک چشمانداز چندمقیاسی در باب تولید فضا
فهم تصویری واقعی از فضا مستلزم بررسی توأمان آن از هردو موضع بالا و پایین و بررسی نقش ساختار و عاملیت در فرآیند اجتماعی تولید فضا در مقیاسی چندگانه است. دیدگاه از بالا، به مسائل مربوط به نظام پول و قدرت میپردازد، درحالیکه دیدگاه از پایین، بر هویتهای چندگانه و سوبژکتیویته، محلیتها و ارزشهای انسانی فضای روزمره تمرکز دارد که در آن رفتار انسانی و نحوه استفاده از فضای شهری به آن معنا میبخشد. میبایست این دو دیدگاه را بهواسطه تمرکز بر فرآیند زندگی روزمره در تلاقی با اقتصاد سیاسی توسعه شهری که از طریق آن فضا تولید میشود، با هم یکپارچه کرد (Madanipour, 1996). چنین تلاشهایی میتواند کاستیهای دو رویکرد غالب موجود در تحلیل شهری را جبران کند (نگاه کنید به: Amin & Graham, 1997; Inam, 2002). بنابراین فضا را میتوان توأمان بهعنوان چیزی تولیدشده توسط سیستمهای پیچیده ایدئولوژیک، بوروکراتیک و مالی یک فرآیند توسعه تعریف کرد که بهواسطه قرار گرفتن در جریان زندگی روزمره مورداستفاده قرار میگیرد و برای افراد معنادار میشود.
این دیدگاه یکپارچه اساساً به فهم یک چشمانداز پویای چند مقیاسی درباره تولید فضا در تقاطع بین زیستجهان و سیستم، بین ساختار و عاملیت، بین ارزش مبادله و ارزش استفاده و بین اهداف اجتماعی و آرمان فردی کمک میکند (شکل 1). در حقیقت، چشماندازهای کلان و خرد الزاماً در تضاد با هم نیستند، بلکه مکمل و همپوشان هستند (Kamalipour & Peimani, 2015; Madanipour, 1996). هیچیک جایگزین دیگری نمیشود، بلکه هر دو با هم به درک گستردهتر و پویاتر تولید و بازتولید فضا و فرمهای شهری کمک میکنند. میبایست به روابط پاسخگو بین دو دیدگاه و صور تشکیلشده از گروهبندی آنها توجه شود.
ساخت چنین دیدگاه یکپارچهای برای (باز) تولید و (باز) توزیع فضا بهعنوان مکانهایی برای زندگی روزمره افراد عادی و همچنین بهعنوان مکانهایی برای دستیابی به اهداف اجتماعی- سیستم حیاتی است. فضا محصول و فرآیندی غیرثابتی از معانی چندلایه است که دائماً از میان مقیاسهای چندگانهای از باز قلمروسازیها و بازتفسیرها عبور میکند (Massey, 1994; Madanipour, 2017). چیزی که دائماً تغییر میکند، اما درعینحال در بافت اجتماعی آنها قرار میگیرد و اجازه ظهور هویتهای گوناگون اما بهطور اجتنابناپذیری به هم مرتبط را میدهد. هیلی (2006) هم بر ضرورت درک فرم شهری بهعنوان یک لحظه در میان شبکهای از روابط اجتماعی در حال تغییر و در همه مقیاسها تأکید میکند.
درنهایت، ضروری است که طراحی شهری با فرآیند تولید فضا درگیر باشد، و از دیدگاه چندمقیاسی که امکان ارزیابی معنادار پروژهها با رویکردی کاربرمحورتر برای ایجاد شهرهایی ساختهشده توسط مردم، برای مردم و از مردم را فراهم میکند، آگاه باشد. بر مبنای تفکر همنشست (Anderson & McFarlane, 2011; Kamalipour & Peimani, 2015)، طراحی شهری باید نقش مهمی در ایجاد پیوند بین رویکرد کلنگر و کثرتگرایانه، بین رویکرد رسمی و غیررسمی و بین رویکرد سیستماتیک و فردی بهمنظور تولید فضا ایفا کند (شکل 1). با انجام این کار، طراحی شهری میتواند مسیرهای جدیدی را برای یافتن پتانسیلهای خلاقانه و نوآورانهای بهمنظور ایفای نقش فعال در بین ذینفعان مختلف که ایدهها و اقدامات آنها در کنار هم درنهایت یک شهر را شکل میدهند، باز کند (Madanipour, 2014). تنها زمانی که طراحی شهری نقش فعالانهای را در ایجاد یک رابطه همافزا و مکمل بین «موضعی از بالا» و «موضعی از پایین» ایفا کند (Brenner et al., 2011; Dovey, 2011)، میتوان منافع مقیاسهای چندگانه را از طریق فرآیند تولید فضا پیوند داد و حلوفصل شان کرد.
نتیجهگیری
شکل شهری و تولید فضا را باید دربرگیرنده لایههای همپوشانی هندسه فیزیکی، اجتماعی و سیاسی و نیز رفتارهای انسانی در زندگی روزمره دانست. این نوع نگاه در ارتباط با رویکردهای فضایی-اجتماعی در فلسفه اجتماعی، جغرافیای شهری و جامعهشناسی شهری و معماری، بهطور همزمان به این ابعاد و لایههای همپوشان میپردازد و بر روابط متقابل پویای بین این جنبهها مختلف تمرکز میکند. این دیدگاه تأکید میکند که درک تصویر واقعی از فضا مستلزم بررسی توأمان آن از بالا و پایین، بررسی پویایی بین ساختار و عاملیت، بین تولید فضا و زیستجهان بازیگران عادی، و بین فشار بیرونی و تصورات درونی است. دیدگاهی که اهمیت چشمانداز چند مقیاسی در تولید فضا و بررسی فرآیند زندگی روزمره در تقاطع آن با اقتصاد سیاسی توسعه شهری (که در آن فضا تولید و بازتولید میشود) را برجسته میکند.
طراحی شهری باید با حساس بودن نسبت به پدیده چندوجهی فضای شهری و تسهیل تفکر همنشستی، در تولید فضا نقش داشته باشد؛ باید به اهمیت چندلایه و ارزش انسانی فضا در مواجهه با فشار طاقتفرسایی که سیستمهای بوروکراتیک و مالی تحمیل میکنند و همچنین به اهمیت چشمانداز واحد و اهداف اجتماعی-اقتصادی در توسعه شهری بپردازد. این امر مستلزم درک کشمکشهای شدید بین منافع چند مقیاسی و ذینفعان مختلف است که ایدهها و اقدامات آنها با هم و درنهایت واقعیتهای شهری را شکل میدهند. شهرها نه صرفاً محصول جانبی عملکرد سرمایهاند، و نه محصول ساده تصورات خوشخیالانه شهرسازان و نه صرفاً تصاحب زندگی روزمره توسط شهروندان.
[1] :Assembale Thinking تفکر همنشست که متأثر از نظریات گاتاری و دلوز وارد حوزه مطالعات شهری شده به معنای شیوهای از تفکر همنشستی و انباشتی است که با تأکید بر روابط بین اجتماعی و فضایی در مقیاسهای مختلف، لنزی نظری برای درک پیچیدگی مشکلات شهر ارائه میدهد.
∗این متن برگردان مقالهای است با این مشخصات:
Lee, Juhyun (2022). A multi-scale perspective on production of space: A critical review of urban design. Cities 121(6):103497. http://dx.doi.org/10.1016/j.cities.2021.103497
منابع
Amin, A. (2002). Ethnicity and the multicultural city: Living with diversity. Environment and Planning A: Economy and Space, 34(6), 959–980.
Amin, A., & Graham, S. (1997). The ordinary city. Transaction of the Institute of British Geographers, 22, 411–429.
Anderson, B., & McFarlane, C. (2011). Assemblage and geography. Area, 43, 124–127.
Appadurai, A. (1996). Modernity at large: The cultural dimension of globalisation. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Appadurai, A. (2000). Disjuncture and difference in the global cultural economy. In J. Beynon, & D. Dunkerley (Eds.), Globalisation: The reader (pp. 93–100). Hoboken: Wiley.
Bidandi, F., & Williams, J. (2020). Understanding urban land, politics, and planning: A critical appraisal of Kampala’s urban sprawl. Cities, 106, Article 102858.
Brenner, N., Madden, D., & Wachsmuth, D. (2011). Assemblage urbanism and the challenges of critical urban theory. City, 15(2), 225–240.
Brenner, N., Marcuse, P., & Mayer, M. (2009). Cities for people, not for profit. City, 13 (2–3), 176–184.
Carmona, M. (2010). Contemporary public space: Critique and classification, part one: Critique. Journal of Urban Design, 15(1), 123–148.
Carmona, M. (2014). The place-shaping continuum: A theory of urban design process. Journal of Urban Design, 19(1), 2–36. Cuthbert, A. (2007). Urban design: Requiem for an era – review and critique of the last 50 years. Urban Design International, 12, 177–223.
Cuthbert, A. (2011). Urban design and spatial political economy. In T. Banerjee, & A. Loukaitou-Sideris (Eds.), Companion to urban design (pp. 84–96). Oxon: Routledge.
Davies, J., & Msengana-Ndlela, L. (2015). Urban power and political agency: Reflections on a study of local economic development in Johannesburg and Leeds. Cities, 44, 131–138.
Davoudi, S., Galland, D., & Stead, D. (2020). Reinventing planning and planners: Ideological decontestations and rhetorical appeals. Planning Theory, 19(1), 17–37.
Dear, M. (1995). Prolegomena to postmodern urbanism. In P. Healey, S. Cameron, S. Davouid, S. Graham, & A. Madanipour (Eds.), Managing cities: The new urban context (pp. 27–44). Chelster: John Wiley.
Dovey, K. (2011). Uprooting critical urbanism. City, 15(3–4), 347–354.
Gospodini, A. (2002). European cities in competition and the new ‘use of urban design The Journal of Urban Design, 7(1), 59–73.
Hartmann, T., & Jehling, M. (2019). From diversity to justice – Unraveling pluralistic rationalities in urban design. Cities, 91, 58–63.
Harvey, D. (1989). The condition of postmodernity. Baltimore, MD: Johns Hopkins University Press.
Healey, P. (2006). Relational complexity and the imaginative power of strategic spatial planning. European Planning Studies, 14(4), 525–546.
Inam, A. (2002). Meaningful urban design – Teleological, catalytic, relevant. The Journal of Urban Design, 7, 35–58.
Jacobs, J. (1961). The death and life of Great American cities. New York: Random House. Jacobs, J. (1969). The economy of cities. New York: Random House.
Kamalipour, H., & Peimani, N. (2015). Assemblage thinking and the city: Implications for urban studies. Current Urban Studies, 3, 402–408.
Lefebvre, H. (1991). The production of space. Oxford: Blackwell.
Lehtovuori, P., & Koskela, H. (2013). From momentary to historic: Rhythms in the social production of urban space, the case of CalÇAda De Sant’Ana, Lisbon. The Sociological Review, 61, 124–143.
Madanipour, A. (1996). Design of urban space: An inquiry into a social-spatial process. Hoboken: Wiley.
Madanipour, A. (2014). Urban design, space and society. London: Bloomsbury.
Madanipour, A. (2017). Cities in time: Temporary urbanism and the future of the city. London: Bloomsbury.
Maffesoli, M. (1989). The sociology of everyday life. Current. Sociology, 37, 1–16. Marcus, L., & Sarraf, M. (2019). Cities and cultural diversity – Is there a spatial form for multiculturalism? Advances in Social Sciences Research Journal, 6(8), 401–414.
Marcuse, P. (2009). From critical urban theory to the right to the city. City, 13(2–3), 185–197.
Massey, D. (1994). Space, place and gender. Cambridge: Polity Press. Mitchell, D. (2003). The right to the city: Social justice and the fight for public space. New York: Guildford Press.
Perrone, C. (2019). ‘Downtown is for people’: The street-level approach in Jane Jacobs’ legacy and its resonance in the planning debate within the complexity theory of cities. Cities, 91, 10–16. Santamaria, G. (2019). Megaprojects, development and competitiveness: Building the infrastructure for globalisation and neoliberalism. Athens Journal of Social Science. https://doi.org/10.2139/ssrn.3415876
Sendra, P. (2015). Rethinking urban public space. City, 19(6), 820–836.
Sennett, R. (1994). Flesh and stone. London: Faber & Faber.
Sklair, L. (2005). The transnational capitalist class and contemporary architecture in globalizing cities. International Journal of Urban and Regional Research, 29(3), 485–500.
Sklair, L. (2006). Iconic architecture and capitalist globalization. City, 10(1), 21–47.
Sorkin, M. (2012). The end(s) of urban design. In M. Larice, & E. Macdonald (Eds.), The urban design reader (pp. 155–182). London: Routledge.
Tonkiss, F. (2013). Cities by design: The social life of urban form. London: Polity. Trancik, R. (1986). Finding lost space – Theories of urban design. New York: Van Nostrand Reinhold.
Wang, Z., & Wu, F. (2019). In-situ marginalisation: Social impact of Chinese mega-projects. Antipode, 51(5), 1640–1663.
Zekovic, S., Maricic, T., & Vujosevic, M. (2018). Megaprojects as an instrument of urban planning and development: Example of belgrade waterfront. In S. Hostettler, S. Besson, & J. C. Bolay (Eds.), Technologies for development. Springer. https://link. springer.com/chapter/10.1007%2F978-3-319-91068-0_13.
Zieleniec, A. (2018). Lefebvre’s politics of space: Planning the urban as oeuvre. Urban Planning, 3(3), 5–15.