«نو وارگی به خواست کسی نیامده و به خواست کسی نمی رود، تمنای نو بودن و نو شدن چون همیشه عالم گیر است…»
“سید محسن حبیبی”
متن حاضر پیشگفتاری از دکتر سید محسن حبیبی بر کتاب «مدرنیته ایرانی و رهاورد آن در شهرسازی» است که در ادامه میآید.
سخن اول؛ پرسش فلسفی، پرسش ماهوی و پرسش وجودی این است که عالم مدرن چیست، عالم ایرانی چیست؟ خانه عالم مدرن اروپای غربی است، پس زمانی که عالم مدرن به ایران میآید، آیا به خانه خود رفته است؟ با این پرسش آغازین برابر نهادها شکل میگیرند: عالم ایرانی دارای یک روح و فهم سرزمینی است که بدون رجوع و تذکر آن نمیتوان با عالم مدرن انس و آشنایی داشت. عالم مدرن وقتی به آینده میاندیشد، آن را میسازد، در عالم ایرانی، آینده آنی است که میآید، عالم مدرن با انقطاع و گسست همراه است و آن را باور دارد، نو را به جای کهنه مینشاند تا نوی دیگر از راه برسد، در عالم ایرانی نو از دل کهن زائیده میشود. در عالم مدرن سنت متعلق به گذشته است و راهی به اموز ندارد. عالم ایرانی با تداوم و گسست توأمان همراه است، نو امروز از دل نو دیروز تراوش میکند، سنت چون جاری است در هر زمانهای از زمان رخت زمانه را میپوشد و رنگ و مزه و بوی زمانه را به خود میگیرد. عالم مدرن با تاکید بر نقش تعیینکننده فن و فناوری در جهان نو فنی و ضرباهنگهای سریع دگرگونی آن، رهاشده از رویابینی و دلدادگی به جهان پارینه فنی به توسعه بیوقفه میاندیشد، جهان طبیعی و مصنوع را مسخر خود میداند و سلطه خود را بر آن میگستراند و تخریب و نوسازی دائمی را در دستور کار خود قرار میدهد. عالم ایرانی با تاکید بر دانش تاریخی زیست سرزمینی و دانش همسازی با زیستبوم، دانش فنی و فناوری را محملی میداند برای نو کردن سنت زیست، ساخت و برساخت جهان پیرامونی.
سخن دوم، در رویاروئی عالم مدرن و عالم ایران در دو سده اخیر و با توجه به اینکه در عالم مدرن علم جدید قدرت است و هیچ قدرت دیگری را برنمیتابد، عالم ایرانی مسحور آن شد و در این افسون زدگی به اخذ مواردی از عالم مدرن پرداخت که نمیدانست با آنها چه کار کند و آن چه تأسیس شد نه بر مبنای نیاز که بر مبنای تقلید بود و بنابراین عالم ایرانی خود و داشتههایش را از دریچه علم مدرن و شرقشناسی غرب بازشناخت و از این سبب از قدیم رانده شد و در جدید مانده شد.
سخن سوم، رنسانس بزرگترین انقطاع تاریخی با سنت است و انقطاع سهمگین تر آنی بود که برای دیگر بخشهای جهان با ورود مدرنیته اروپایی بدان سرزمینها رخ داد. این انقطاع چگونه رخ میدهد؟ با شیفتگی نخبگان و حاکمان به اندیشه نوآورانه (مدرنیستی)، به فن و فناوری زمانه، و فراموشی آگاهانه یا ناآگاهانه دانش تاریخی زیست سرزمینی و دانش همسازی با اقلیم و طبیعت سرزمینی. مفتون پیشرفتهای علمی و فنی اروپایی و فلسفه اثبات گرایانه شدن و گسست از گذشته خود و همه دستاوردها و داشتههایش، در اندیشه آینده بودن و پرتاب کردن جان و تن به سوی فردا.
سخن چهارم، دگردیسی مفهوم شهر، دگردیسی حافظه جمعی شهر است که آرام و پیوسته با دگرگونی شهر، تخریبها و جانشینیهای فضاها و مکانهای شهر، در طول زمان رخ میدهد. همه فرهنگها و جوامع در طول تاریخ یعنی در طول زمان و باواسطه دو گانه تخریب و بازسازی یا همنشینی و جانشینی رفتارها، هنجارها و کردارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و البته کالبدی و فضایی به خود شکل داده و توسعهیافتهاند. سنت ساخت و تولید فضا و مکان در طول زمان همواره با ابداع و نوآوری همراه بوده است. در همه تمدنهای بشری و شهری، دانش تاریخی زیست سرزمینی در هم اوایی با طبیعت پیرامونی و دانش فنی و فناوری زمانه پیوسته و همیشه آکنده از نوآوری بوده و سنت ساخت و تولید فضا و مکان بازتاب دو گانه فرهنگ(دانش تاریخی زیست به علاوه دانش فنی زمانه) و طبیعت است.
سخن پنجم، در این سنت همنشینی و جانشینی فضا و مکان در زمان، با سه گانه مهارت تخریب، مهارت حفاظت و مهارت ساخت همراه بوده و مجموعه همبسته فرایند ساختن، آفریدن و نو آفریدن را شکل میدادهاند. در این سنت، تخریب یعنی توانایی از دست دادن برای بهتر بنیان کردن، یعنی هنر و دانش ساختن. زیبایی و نفاست نتیجه این هنر و دانش است. دانش ساختن، ثروت ناملموس ملتهاست. ثروتی که در گرو دو حافظه سازمند(دانش فنی و فناوری زمانه) و حافظه تاریخی( دانش تاریخی زیست سرزمینی) در هم اوایی با طبیعت است.
سخن ششم، نتیجه غایی تبلور فرهنگ و طبیعت در محیط انسان ساخت و رفتارهای جامعه، شکلگیری شهر و فضاهای شهری است و به همین سبب، شهر موجودیتی انسان شناسانه مییابد و تجربه آن نیز تجربهای انسان شناسانه است. تجربهای آکنده از آمیختگی ذهن آدمی با محیط پیرامونش، تجربهای حاکی از ترکیب سه گانه فضا، زمان و حافظه فردی یا جمعی. تجربهای که منجر به شناختی از شهر میشود که بیش از آنکه حاصل تفکری آگاهانه باشد، به صورت ناخودآگاه به دست میآید. تجربه شهر حاصل ادراکات فردی و جمعی شهروندانی است که فضا، زمان و مکان را با همه حواس پنجگانه خود در مییابند و به یاد میسپارند.
سخن هفتم، تجربه انسان شناسانه شهر با چهارگانه یاد همراهی میشود: یادگرفتن، یاددادن، یادآوردن و از یاد بردن. شهر در طول زمان به تولید فضا و مکان پرداخته است، برخی از آنها را به یادمان تبدیل کرده و حافظه و خاطرههای بین نسلی را در آنها حک کرده است، از آنها یاد گرفته است و به وسیله آنها یاد داده است و بسیاری از مکانها، فضاها و بناها را نیز بنا به عرف زمانه از یاد برده است و از خاطر خود زدوده است. تجربه انسان شناختی شهر نشان از این دارد که زمانی بنا، مکان و فضا در خاطر شهر مینشینند که با رویدادی همراه شده یا همراه شوند. رویدادهایی از نظر تاریخ لحظهای و زمانهای در زمان، ولی از نظر شهر همیشگی و خاطرهای که از نسلی به نسل دیگر در میگذرند ، پیوسته و با سرمایهگذاری فرهنگی و اجتماعی هر نسلی بر غنای خود میافزایند و مهر و نشان خود را بر بنا، مکان و فضا میزنند. این جا را در مقابل آن جا میگذارند و کجا بودن را طرح میکنند. رویدادهایی که در پس هر واقعه و حادثه تازهای به حال میآیند و در حال شهر موثر میافتند، خاطرات جمعی بین نسلی بهروز میشوند و زندگی روزمره شهری را مملو از لحظههای زیست شده میکنند.
سخن هشتم، تجربه انسان شناسانه شهر، روایت مدنیت شهر است، مدنیتی تبلوریافته در فضا و مکان، مدنیتی که همراه با دگرگونی و دگردیسی مداوم و آرام یا شتابان مکان و فضای شهری دگرگون میشود و دگردیسی مییابد. مدنیتی حاکی از پایایی شهر و مفهوم آن. به نظر میرسد که اکنون و پس از نزدیک به دو سده زندگی در گسست از اندیشه سرزمینی و دانشهای مربوط، نیاز به بازخوانی این اندیشه و دانشهای آن است و این میسر نمیشود جز از طریق یادگرفتن، یاددادن و به یادآوردن. و این در حالی است که همگان داشتههای خود را از یاد برده و میراث اندیشهای و دانشهای سرزمینی را فراموش کردهاند. زمانی که آدمی از آموختن چگونه راه رفتن بازمیماند، توانایی راه رفتن را از دست میدهد.
سخن نهم، خیال معماری و شهرسازی ایرانی در مقابل تقلید از تجربههای نوآورانه (مدرنیستی) دیگر سرزمینها پا پس میکشد، شکلهای یکسان و همهجایی برای مقیاسهای متفاوت معماری و شهرسازی کاربست مییابند، اندیشه از تولید بازمیماند. گو اینکه، نشانهایی روشن در زمینه معماری و معماری شهری دوران مدرنیسم ایرانی وجود دارد که از تسلط معمار بر اندوختههای فرهنگ سرزمینی و زیست اقلیم پیرامونی حکایت دارد، ولی اینها استثناها هستند و نشان از آخرین تلاشهای اندیشه ایرانی برای تولید معماری و شهر در ادامه سنتهای معماری و شهرسازی است. قاعده به شیوه دیگران راه رفتن است و راه رفتن خود را فراموش کردن.
سخن دهم، گو این که خانه عالم مدرن غرب است ولی پس از نزدیک 5 سده از حدوث این عالم، روح آن یعنی نووارگی(مدرنیته) در خانه باقی نمانده است و به دیگر جایها سر کشیده است و در دیگر خانهها جای گرفته است، اگر در آغاز این حلول با کالبد در تعارض بود و گفتگویی نمیداشت و چونان احضار روح مینمود، که این خود محل تأمل است، چون در احضار تمنای خودآگاهانه وجود دارد و امر یکسویه و اجباری نیست، امروزه این جسم و جان به هم آمیختهاند و راه و رسمی متفاوت را بیان میدارند. مدرنیته جهانی رنگ و بوی سرزمینی به خود گرفته است، اندیشه جهانی بازتابی محلی یافته است. اکنون جهان با مدرنیتههایی بس متفاوت در سرزمینها گوناگون مواجه است. دوران مشابه سازی و یکسانسازی جای خود را به تفاوت و تنوع داده است با نووارگی هایی بس متفاوت.
سخن یازدهم، امروزه ضروری است که چون همیشه به گستره فرهنگی سرزمینی پرداخت، با همه گونه گونی هایش، و در پی بازخوانی اندیشه کل نگر و یگانهای بود که از یادها رفتهها است، باید گمشدهها را بازیافت. ضروری است که چون همیشه در اندیشه ایرانی به باز تولید اندیشه پرداخت، باز تولیدی که سر در گذشته دارد بر حال تاکید میکند و ره به آینده میبرد، و در این مسیر حضور را در عبور تعریف میکند و عبور را در حضور، با کاربست دانشهای زیست تاریخی سرزمینی و همسازی با اقلیم در همراهی با دانش روزآمد زمانه میتوان به تمناهای حال پاسخ گفت و سوداهای آینده را در نظر داشت. باید یاد گرفت تا بتوان یاد داد و از آن ره به یاد آورد و تنها از این ره است که بار دیگر میتوان به سرایش شهر نشست.
سخن دوازدهم، محمد نظرپور در این کتاب تلاش کرده است که خلجان های اندیشهای نسل خود درباره عالم مدرن را با رجوع به تعارض اندیشهای که نزدیک به دو سده درباره چگونگی مواجهه عالم ایرانی با عالم مدرن در این سرزمین وجود دارد را بازبینی و وارسی کند، تلاشی در خور برای نسل امروز است و همین تلاش نشان میدهد که نووارگی(مدرنیته) به خواست کسی نیامده و به خواست کسی نمی رود، تمنای نو بودن و نو شدن چون همیشه عالمگیر است.