فقدان یک فهم مشترک از چیستی طراحی شهری موضوعی است که نیازمند حلوفصل است. این مقاله برخی از تعاریف معاصر از طراحی شهری را موردبررسی و تحلیل قرار میدهد. بر پایه این تحلیل، ابتدا ویژگیهای عمومی این دیسیپلین مشخص، سپس یک تعریف کلی از طراحی شهری ارائه و درنهایت درباره سوءبرداشتهای بالقوه شفافسازی میشود. در این مقاله از هر بحثی درباره اینکه چه چیزی طراحی شهری خوب را میسازد (نگاه هنجاری) اجتناب شده است و هدف اصلی فراهم کردن یک تعریف معقول از طراحی شهری است که میتواند در عبور از این بلاتکلیفی طولانیمدت درباره ماهیت این رشته کمککننده باشد. این متن ترجمه مقالهای است که در سال 2020 در مجله «طراحی شهری» به چاپ رسیده است و مشخصات آن در انتها آمده است.∗
مقدمه: آیا ما به یک فهم مشترک نیازمندیم؟
میتوان گفت دغدغه طراحی شهری از زمانیکه سکونتگاههای انسانی برای نخستین بار به نحو آگاهانه طراحی شدند، تا به امروز، وجود داشته است (Kostof 1991; Cuthbert 2007). اما، در ادبیات معاصر، طراحی شهری – در مقام یک حوزهی مستقل پژوهشی- به منزلهی دستاوردی متأخر و جدید لحاظ شده است. برای مثال، مودون[1] (1992)، پلازو[2] (2011) و راولی[3] (1994) اشاره کردهاند که طراحی شهری به عنوان رشتهای مستقلْ رسماً در دههی 1950 در ایالات متحده سربرآورد. در آن دوران، خواست و آرزوی [پژوهشگران] تحکیمِ پیوند میان برنامهریزی و معماری (Krieger and Saunders 2009)، و ترکیبِ علم و هنر (Mumford 2009) بود. در آن زمان، تحقیقهای مهمی به قلم لینچ[4] (1960)، کالن[5] (1961)، جیکوبز[6] (1961)، الکساندر[7] (1965) و دیگران منتشر شد که در قوام گرفتنِ این حوزهی پژوهشی مهم، و اما هنوز ناروشن، نقش داشتند.
رفته رفته، حوزهی طراحی شهری چالشها و دیدگاههای بدبینانهای را که مستمراً در ادبیات این حوزه مطرح میشد تجربه کرد. امروز، به نظر میرسد خبر چندانی از اجماع بر سر چیستی موضوعِ طراحی نیست. برای مثال، پالرمو[8] (2014) میگوید فرهنگِ طراحی شهری یک جایگاه واحد منسجم را بیان نمی کند و استرنبرگ[9] (2000) معتقد است طراحی شهری از بنیادهای نظری منسجم بیبهره است. مارشال (2012) میگوید «نظریهی طراحی شهری استوار بر بنیادهای کاملاً علمی نیست» (همچنین نگاه کنید به (Rapoport [1990] 2013). کاتبرت (2007) بر آن است «نظریهی طراحی شهری آنارشیستی و بی در و پیکر» است، و سورکین (2013) معتقد است طراحی شهری به بنبست رسیده است. بطور خلاصه، نقدهای متعددی که در ادبیات این حوزه مطرح شدهاند به تنگناهای اساسی در رابطه با انسجام تعاریف و نظریههای طراحی شهری اشاره میکنند. بهعلاوه، برخی پژوهشگران معتقدند که محققین باید از تلاش برای تعریف طراحی شهری دست بکشند. برای مثال، به گفتهی راولی (1994) «تلاش برای دست یافتن به تعریفی واحد، موجز، واحد و پایدار از سرشت و دغدغههای طراحی شهری بی معناست»
با این حال ادبیات نظری تنها مملو از دیدگاه های بدبینانه نیست، بلکه تلاشهایی هم برای سازماندهی مجدد این حوزه در آن دیده می شود. کاتبرت (2007) با وجود انتقادات شدیدش، چارچوب مفهومی سودمندی را نیز پیشنهاد میکند که بهواسطه آن بخش اعظمی از ادبیات نظری به شکل جامعی مورد سازماندهی مجدد قرار گرفتند. همچنین، تحلیل های عمیق جالب توجه دیگری هم از نظریه ها و رویکردهای مختلف هستند که به قاب بندی مجدد حوزه طراحی شهری کمک کرده اند. آثار مدن (1992)، الین (1999)، اعرابی (2016) مثالهایی خوبی از تلاشهای زیادی هستند که در حوزه انجام شده است. گفتمان آکادمیک در باب طراحی شهری بهگواه رشد روزافزون کاره های منتشرشده (شکل شماره 1) بهطور چشمگیری توسعه پیدا کرده است ( همچنین نگاه کنید به Madanipour 2006). بااینحال فقدان یک درک مشترک از طراحی شهری در سراسر این دیسیپلین مسئله ای است که در ادبیات این رشته مشخص شده است. بطور خلاصه، نبود یک تعریف واضح و ساده از طراحی شهری مسئلهای است که باید حلوفصل شود. کاتبرت از این مسئله بهعنوان «مسئله بیپایان تعریف طراحی شهری» (2007) یاد میکند. نیاز به یافتن فهمی مشترک از طراحی شهری را میتوان به دوران ظهور این رشته بازگرداند (Tibbalds 1984). مشخصاً همانگونه که فریک[10] (2008) استدلال میکند، این پادرهوایی طولانیمدت، منجر به مسائل معرفت شناسانه خاصی میشود که زمانیکه محققان و مجریان از بخشهای مختلف جهان با پیشینههای فرهنگی دیرینهشان در ارتباط با هم رار می گیرند، حتی وخیمتر هم میشود. به قول لنگ[11] (2006) اکثر متخصصین از تعریف طراحی شهری خودداری میکنند، «]آنها[ درباره طراحی شهری با دیگران صحبت میکنند بدون اینکه فهم مشترکی از آن داشته باشند».
شکل شماره 1: تعداد آثار منتشرشده در حوزه طراحی شهری از 1998
با توجه جدی به این موضوع، هدف اصلی این مقاله فراهم کردن یک تعریف کلی و ساده از طراحی شهری و امید به کارآمد بودن آن است. تعاریف واضح برای رفع سوءتفاهمهای اجتنابناپذیری که بین یک جامعهای از متکلمان مطرح می شود، امری ضروری است. وجود تعاریف قابلقبول، پیششرطی ضروری برای شکلگیری یک چارچوب بین الاذهانی است که فرآیندهای جمعی تعامل و یادگیری را در بین متخصصین ممکن میکند. اگرچه این تنها دلیل برای داشتن یک تعریف کارآمد نیست، داشتن یک فهم مشخص و واضح میتواند مشارکت جامعه را نیز در فرآیندهای طراحی ممکن کند و نقش جوامع محلی را در تصمیم سازی تقویت نماید. بنابراین این مقاله برخلاف دیدگاه بعضی از محققان، پیشنهاد میکند که پژوهشگران بایستی در تلاش برای تعریف طراحی شهری برآیند. توجه داشته باشید که حتی کاتبرت بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگانی که در تلاش برای تعریف طراحی شهری است، سعی کرد تعریفی فراهم کند که امکان تدقیق بیشتر را داشته باشد: «طراحی شهری تولید و بازتولید فرمهای شهری است» (2007).
قبل از شروع، مهم است که دو نکته را مشخص کنیم؛ یکی اینکه اگر گفته میشود این مقاله به دنبال فراهم کردن یک تعریف ساده و کلی است به این معنا نیست که میخواهد پیچیدگی این موضوع را پیشپاافتاده و مبتذل کند. دوم اینکه این مقاله در مقایسه با سایر تلاشهای اخیر، علاقهای به تحلیل و یا ترویج هیچ گزاره هنجاری خاصی که به دنبال طراحی شهری خوب است ندارد. بلکه علاقه اصلیاش دستیابی به یک سطح معینی از کلیسازی و فراهم کردن یک تعریف منطقی است که بتواند زمینه مشترک موجود در حوزه مطالعاتی بهشدت پراکنده طراحی شهری را به چنگ بیاورد. در ابتدا مقاله برخی تعاریف مرتبط از طراحی شهری را بررسی و تحلیل میکند (بخش «تعریف طراحی شهری»)، سپس ویژگیهای معینی از طراحی شهری را پیشنهاد میکند که یک تعریف کلی از طراحی شهری می تواند از درون آنها مستخرج شود (بخش «پیشنهادی برای یک زمینه مشترک»). در ادامه در بخش سوم، مقاله برخی سوءتفاهمهای بالقوه را مشخص میکند (بخش تعیین مشخصهها) و درنهایت برخی ملاحظات نهایی را برای چشماندازهای پژوهشی آتی ارائه می دهد (بخش نتیجهگیری).
روش
در بررسی اولیه، اندیشه های متفاوتی که طراحی شهری را تشکیل می دهند موردتوجه قرار گرفت، سپس جستجو برای یافتن تعاریف رضایتبخش از طراحی شهری در ادبیات نظری ضرورت یافت. بعد از بحث و تحلیل برخی مقالات، مشخص شد که مسئله تعریف کردن طراحی شهری به شکل گستردهای در ادبیات نظری توسط محققان مطرح شده است. عاملی که مشوق اصلی برای مشارکت فعالانه نویسندگان مقاله در این بحث بوده است. در این راستا، ابتدا انتقادات اصلی موجود در ادبیات نظری استخراج شد و سپس نویسندگان و مقالات مرتبط انتخاب و موردبررسی قرار گرفتند. در این گزینش تنها مقالات چاپشده در بیست سال اخیر که توسط نویسندگان مطرح و شناختهشده طراحی شهری نوشتهشدهاند انتخاب شدند. بعد از تشخیص قرابتها و تفاوتها بین نویسندگان منتخب، ارتباطات و زمینههای مشترکشان شناسایی و موردبررسی قرار گرفت. این امر بهواسطه شناسایی چهار مضمون در ادبیات نظری ممکن شد که هر مضمون شامل دو زیر بخش هستند. بعد از همه اینها نتایج برآمده از تحلیلها همراه با ویژگیهای عمومی معین تفسیر شدند که همگی درنهایت در یک تعریف جامع خلاصه شدند. پس از پالایش تعریف ساختهشده، برخی سوءتفاهمهای بالقوه نیز تشخیص و سپس تشریح شدند. این روش تحقیق وجوه مثبت بسیاری دارد اما برخی محدودیتها را هم ایجاد میکند. اول اینکه تعریف ارائهشده به شکل مستقیم با سایر تعاریف موجود از طراحی شهری مقایسه نشده است. دوم اینکه تنها 12 محقق برای یک تحلیل و بررسی عمیق انتخاب شدند. سوم، تمام مقالات مربوط به نویسندگان منتخب هم تحلیل نشدند بلکه یک گزینش حداقلی از میان آنها انجام شد. چهارم هم اینکه درحالیکه مضامین، دستهبندیها و ویژگیها بهدقت انتخاب شدند بهناچار به اختیار و توسط محققین انجامگرفتهاند.
تعاریف طراحی شهری
این بخش برخی تعاریف نسبتاً متأخر از طراحی شهری را که توسط 12 محقق معاصر عنوان شدهاند را موردبررسی قرار میدهد: بیدولف، کرمونا، شیلدز، کاتبرت، دووی، لنگ، مدنی پور، مارشال، ماتین، نیومن، استنبرگ و تلن[12]. خوانندگان باید این نکته را در ذهن داشته باشند که این گزینش بر پایه تعداد محدودی از نویسندگان و تعاریف انجام گرفته است (در باب این موضوع نگاه کنید به Bahrainy and Bakhtiar 2016). بااینحال این گزینش تصویر گویایی (البته نه کامل و جامع) از تعاریف معاصر از طراحی شهری را ارائه میدهد. این نویسندگان و مقالاتشان برای کسانی که میخواهند پرسشهای مشابه این پژوهش را مطرح کنند بهسادگی قابلدسترس اند.
پیش از بیان تحلیلهای صورت گرفته، ذکر دو نکته حائز اهمیت است. اول اینکه در نوشتن این مقاله بررسیها فراتر از این 12 نویسنده منتخب هم پیش رفته است. سایر منابع، قبل و در حین توسعه مقاله مورداستفاده و ملاحظه قرار گرفتهاند. نکته دوم هم اینکه بهمنظور نشان دادن جنبههای معین پرتکرار در تعاریف طراحی شهری، تعاریف تحلیلشده ذیل مضامین مشخصی که در جدول شماره 1 آماده است سازماندهی مجدد شدهاند. مضامین منتخب اینها هستند: ابعاد (ملموس و ناملموس)، مقیاس (محلی و فرامحلی)، منافع (عمومی و خصوصی) و فرآیند (حکمرانی و قوانین). این سازماندهی مجدد چارچوبی معنادار را فراهم کرده است که تشابهات و تفاوتهای کلیدی در آن برجسته شدهاند. آخر از همه اینکه جدول پیشنهادی یک مرور ساده از مباحث 12 نویسنده منتخب ارائه میکند و دامنه اصلی آن متمرکز بر عناوین و مضامین مرتبط و پرتکرار هستند. همه نویسندگان منتخب توجه ویژهای به «ابعاد ملموس» طراحی شهری داشتهاند که به معنای ارتباط مادی آن در شکلدهی به فرمهای شهری است. در مقابل تعداد کمی بر «ابعاد غیرملموس» (ارتباط اجتماعی، فرهنگی و نمادین) آن تأکید داشتهاند. برای مثال شیلدز[13] (2010) اهمیت اصلی طراحی شهری را «شکلدهی بخشهایی از سکونتگاههای انسانی شامل روابط بین فرمهای ساختهشده، گونه شناسیها، فضای عمومی، خیابانها و سایر زیرساختها» میداند. بیدولف[14] (2012) پیشنهاد میکند که طراحی شهری یک فعالیت خلاقانه و عملی است که با کیفیتهای فرم ساخته شده سروکار دارد. ماتین ([1999] 2003) طراحی شهری را بهعنوان هنر ساخت شهر در نظر میگیرد که تمرکز اصلی آن بر خلق فرمهای ساختهشدهایی است که ارزشهای جمعی و اجتماعی را بیان میکنند. مدنی پور (2004) طراحی شهری را بهعنوان فعالیتی تعریف میکند که «فضای ساختاری را بهواسطه تولید سازمان فضایی جدید تنظیم میکند». درنهایت کاتبرت (2006) طراحی شهری را بهمثابه «تولید اجتماعی فضا در ابعاد مادی و نمادین آن» میداند؛ یعنی تولید معانی شهری در فرمهای شهری معین (همچنین نگاه کنید به Cuthbert 2007).
در بحث مربوط به مقیاس، بیشتر نویسندگان بر ویژگی «محلی» طراحی شهری تأکید داشتهاند، درحالیکه باقی مرجع طراحی شهری را مقیاسهای بزرگتر فرامحلی میدانند. برای مثال استنبرگ (2000) طراحی شهری را فعالیتی تلقی میکند که «با مقیاسهای بزرگتر از یک ساختمان و یا یک قطعه زمین سروکار دارد». مارشال (2016) حوزه علاقه طراحی شهری را مربوط به هر نوع طراحی محیط مصنوع در مقیاس متنوع، از طراحی سرپوش چالهها گرفته تا طراحی تقاطعهای آزادراهها، معرفی میکند. نیومن و زونولد (2018) بر این ایده تأکید دارند که جابهجاییها و ارتباطات متقابل زندگی معاصر در حال کشاندن فرآیندهای شهریسازی به سطح شهر_منطقه هستند. از دیدگاه آنها « طراحی منطقهای» امری حتمی و ضروری است (همچنین نگاه کند به Kempenaar and van den Brink 2018). مضمون مهم دیگر «منافع» طراحی شهری و مشخصاً دیالکتیک بین منافع عمومی و خصوصی در تولید فرمهای شهری است. با ارجاع دوباره به استنبرگ (2000)، طراحی شهری را میتوان بهعنوان عملی فراتر از مالکیت (خصوصی) فردی و جایگرفته در قلمرو عمومی دید. هدف اصلی همانطور که مارشال (2016) بیان میکند «ترکیب چندین عنصر شهری برای ساخت مجموعههای جمعی است». دووی و وود[15] (2015) نیز بر دیالکتیک بین منافع عمومی و خصوصی تأکید دارند. مشخصاً آنها بر این نکته تأکید میکنند که ارتباط بین فضاهای عمومی و خصوصی، یکی از مقولات مهم طراحی شهری و یکی از عوامل اصلی تأثیرگذار بر نحوه عملکرد شهرها است.
بر طبق نویسندگان و مقالات منتخب، شناسایی داراییهای شهری مربوط به عموم مردم جنبه مهم و حیاتی عمل طراحی شهری است. در این معنا، آنچه در ارتباط با عموم است باید طراحی شود. بیدولف (2012) بر طبق این چشمانداز معتقد است که حوزه طراحی شهری مربوط به بهبود فرم و شخصیت قلمرو عمومی است. ماتین ([1999] 2003) نیز بر این باور است که دیسیپلین طراحی شهری اساساً به دنبال ساختاربخشی به فضاهای جمعی معینی است که چهره عمومی سکونتگاهها را شکل میدهند. بهزعم کرمونا (1996) نیز «طراحی شهری به معنای روابط میان عناصری است که قلمرو عمومی را شکل میدهند». بهطور خلاصه، همانطور که مدنی پور (1999) اشاره میکند علاقه اصلی در طراحی شهری خلق و مدیریت فضاهای مربوط به عموم است. ایدهای که بهواسطه کرمونا (2016) قوت گرفت، او این نکته را مدنظر قرار داد که دغدغه طراحی شهری نهفقط تعریف برونداد کالبدی منافع عمومی، بلکه فرآیند شکلگیری آن نیز هست.
این نکته آخری که از کرمونا مطرح شد، مضمون مهم دیگری است که اشاره میکند طراحی شهری «فرآیندی از نظمبخشی و حاکمیت در تولید محیط ساختهشده و تغییرات در آن است». در این راستا لنگ (2006) عمل طراحی شهری را فرآیند هماهنگی بین منافع مختلف در طراحی سکونتگاههای جدید و یا بازطراحی سکونتگاههای موجود میداند. بیدولف (2012) بر این اهمیت نقش طراحان شهری بهعنوان میانجیگر بین منافع مختلف تأکید میکند، از دیدگاه او طراحان شهری متخصصانی هستند که در امتداد فرآیندهای بازی عمل میکنند که تکثری از ذینفعان و منافع مختلف در آن نقش دارند. این نکته مهمی است که کرمونا و همکاران (2012) نیز از آن یاد میکنند، بهزعم آنها طراحان شهری بایستی از طریق تحلیل شرایط محتمل ارضی، خلق سناریوهای کارآمد و مهمتر اینکه از طریق اعمال فرآیندهایی که ایدههای انتزاعی را به برنامههای قابلاجرا تبدیل میکنند، از مقاصد مدنی جامعه دفاع کنند. مدنی پور (2006) هم وظیفه طراح شهری را «تنظیم سازمان فضایی شهرها بهمنظور شکلگیری یک فرم شهری پاسخگو و ازنظر اجتماعی یکپارچه» میداند؛ امری که به اعتقاد مدنی پور تنها زمانی ممکن میشود که بعد جمعی مدنظر قرار گیرد. بهبیاندیگر، او معتقد است که طراحی شهری نهفقط با مظاهر کالبدی سروکار دارد بلکه مهمتر از آن با «فرآیندهای شکلگیری شهرها» در ارتباط است (Madanipour 2004)
این نکات بر نقش طراحان شهری در تعریف و هدایت فرآیند طراحی از طریق درگیر کردن منافع مختلف و دغدغههای جمعی در توسعه شهر، تأکید دارند. بااینحال هدایت و نقشآفرینی طراحان شهری در تغییرات شهری از طریق میانجیگری و چانهزنی در میان منافع گوناگون تنها راهی نیست که فرآیندهای طراحی را شکل میدهد. تلن (2009) بر اهمیت حوزه قانونی/هنجاری تأکید میکند که بر توسعه دگرگونیهای آینده تأثیرگذارند. این امر از طریق معرفی قوانین مرتبط با فرمهای ساختمانی صورت میگیرد. قوانینی از این جنس مشخصاً با سازمان کالبدی انضمامی فضاها سروکار دارند و همچنین به این منظور بر توسعههای خصوصی اعمال میشوند که از منافع عمومی در دگرگونی محیط ساختهشده دفاع کنند و آنها را در این توسعهها در نظر بگیرند. در این راستا، کرمونا، مارشال و استونز (2006) قوانین را ابزارهای ویژه طراحی شهری میدانند که بهواسطه آنها توسعه کیفی بهتر محقق و مشارکت نقشآفرینان شهری مختلف یکپارچه می شود.
طرح پیشنهادی برای یک زمینه مشترک
تحلیلی که از تعاریف طراحی شهری در جدول شماره 1 خلاصه شد، به ما برای ساخت یک زمینه مشترک که هشت ویژگی اصلی طراحی شهری را توصیف میکند، کمک می کند. هدف اصلی اینجا ساخت یک چتری است که بیشتر تعاریف و مباحث در باب طراحی شهری را دربر بگیرد. علاوه بر این، همانطور که در بخش قبلی تشریح شد، جنبه بدیع این طرح پیشنهادی این است که گزارههای هنجاری در باب اینکه طراحی شهری چه باید باشد یا هر ایدهای در باب فرم خوب شهری را بهکلی حذف کرده است. هدف ارائه تعریفی است که رویکردهای مختلف و چشماندازهای اخلاقی را در برداشته باشد. توجه داشته باشید که این ویژگیها نمیتوانند مستقیماً از آثار منتخب مستخرج شوند اما برآمده از فرآیند طولانیمدت آزمونوخطای تفسیرهای متعدد، بازاندیشیها و بحثهایی هستند که در گروه پژوهشی این مقاله صورت گرفتهاند.
ویژگی اول: طراحی شهری با تولید و مناسبسازی محیط ساختهشده سروکار دارد.
عمل طراحی شهری با تولید و انطباق سازی محیط ساختهشده چه در ارتباط با ساختارهای ساختهشده و چه در ارتباط با فضاهای باز میان آنها سروکار دارد. عملی که با ابعاد مادی بافت شهری سر و کار دارد و بر تغییرات کالبدی در وضعیت موجود دلالت می کند. درحالیکه طراحی شهری ممکن است تأثیرات اجتماعی نیز داشته باشد یا اهداف اجتماعی را دنبال کند، اما اگر چنین هم کند، این کار را اساساً با قالببندی ابعاد مادی و فرمی سکونتگاهها انجام میدهد.
ویژگی دوم: طراحی شهری نظم فضایی را معرفی میکند.
زمانی که تغییرات در محیط ساختهشده نتایج پروژههای طراحی شهری باشند، آنها به شکل اتفاقی رخ نمیدهند؛ بلکه بر پایه اصول معینی قرار دارند که هدف طراحان برای اعمال نظم در فضا (چه نظم عملکردی، زیباییشناسی و…) را محقق میکنند. بنابراین طراحی شهری عملی است که نهتنها دلالت بر تغییرات مادی معینی در سکونتگاهها دارد بلکه آنها را طبق اصول مشخصی نیز سازماندهی میکند.
ویژگی سوم: طراحی شهری به نام منافع عمومی عمل میکند.
طراحی شهری کنشی است که بر پایه منافع عمومی عمل میکند، منافعی که آمال و آرزوهای جمعی را دنبال میکند. به این دلیل، طراحی شهری فعالیتی در ارتباط با سیاست است. قطعاً، به رسمیت شناختن داراییهای شهری در ارتباط با عموم، فرآیندی است که از رویهها و مباحثات سیاسی معمول پیروی میکند. بهطور خلاصه، قلمرو اصلی طراحی شهری توسعه، بهبود و دفاع از حوزه عمومی در تولید و مناسبسازی محیط ساختهشده است.
ویژگی چهارم: طراحی شهری ارزشهای اجتماعی را بیان میکند.
طراحی شهری عملی است که ارزشهای اجتماعی را در ساخت فرمهای مصنوع بیان میکند. در اینجا باید ذکر کنیم که منافع عمومی صرفاً مربوط به فضاهای عمومی نیستند بلکه در ارتباط با ارزشها و فرهنگهای جمعی که خود را به شکل کالبدی در دگرگونیهای خصوصی بیان کنند هم می شوند. این نکته از این نظر حائز اهمیت است که در طول زمان ارزشهایی که جوامع مختلف به واسطه آنها خودشان را باز میشناسند و ابراز میکنند تکامل مییابند، اما تجسم کالبدی آنها در شهرها (اگر و تا آنجا که حفظ شوند) با انتقال دابورسوم، کنشها و نحوه استفاده ها، از نسلی به نسلی دیگر ادامه مییابند. خلاصه اینکه عمل طراحی شهری درون زمینههای فرهنگی خاص که دارای ارزشهای دیرینهای هستند قرار میگیرد.
ویژگی پنجم: طراحی شهری در مقیاسی بزرگتر از یک تک بنا کار میکند.
طراحی شهری عملی است که فراتر از قطعات منفرد را شامل میشود و در مقیاسی فراتر از تک بناها کار میکند. بنابراین ملاحظات طراحی شهری ممکن است از یک مقیاس بسیار محلی (برای مثال یک میدان کوچک و یا یک خیابان محلی) تا مقیاس کلانشهری ادامه یابد. اگرچه در ادبیات نظری که مورد تحلیل قرار گرفت، طراحی شهری عمدتاً بهعنوان یک عمل محلی در ارتباط با مکانها درک میشود و تنها تعداد کمی از محققان مقیاس آن را فراتر مثلاً تا سطح منطقهای دانسته اند.
ویژگی ششم: طراحی شهری یک فعالیت خلاقانه و هدفمند است.
طراحی شهری یک عمل هدفمند است که بهواسطه «طراح شهر» سازماندهی و مدیریت میشود. عملی که هدفش معرفی، هدایت و تعدیل تغییرات در وضعیت موجود است. عمل طراحی، برخلاف آنچه بهطور خود به خودی ظاهر میشود، نیازمند هوش و فهم انسانی، ایدهها، برنامهها و فرآیندهای هدایت و راهبری است و بنابراین نیازمند کسی است که توانایی ساخت و بارور کردن محتوای آن را دارد. طراحی شهری فعالیتی هدفمندی است که در راستای دستیابی به اهداف مشخصی عمل میکند. به همین دلیل طراحی شهری اغلب بهعنوان یک اثر هنری یا یک عمل فنی معرفی میشود.
ویژگی هفتم: طراحی شهری مستقیم و غیرمستقیم انجام میشود.
طراحی شهری میتواند به شیوهای مستیم و یا غیرمستقیم انجام شود. در حالت اول، دغدغه طراحی شهری ساخت پروژههایی است که در آن راهحلهای خاصی به شکل عینی تجسمیافتهاند. در این حالت رویکردی تجسمی (ترسیمات، طرحهای سهبعدی و رندرها و…) بهمنظور سازماندهی ترتیبات ساختار فضایی مورد تأکید قرار میگیرد. در حالت دوم، دغدغه طراحی شهری مربوط به حوزه هنجاری است؛ معرفی قوانینی (و یا دستورالعملهایی) که حوزه عمل سایر بازیگران شهری (برای مثال توسعهدهندگان، سازندگان، خانوارها و…) را تعیین، مشخص و پیشنهاد میکند تا بهواسطه آن و در چارچوب آن بتوانند به شکل مستقلی راهحلها و مناسبات فضایی دلخواه خود را تولید کنند. در این رویکرد دوم رویکردی قانونمند مورد تأکید است.
ویژگی هشتم: طراحی شهری عملی است که نیاز به مهارتهای چندگانه دارد.
طراحی شهری عملی است که نیازمند سه توانایی اصلی است: یکم، توانایی درک شرایط احتمالی زمینی و ارضی، دوم؛ توانایی تبیین موقعیتهای هنجاری معین در ارتباط با مسیری که فضا باید سازماندهی و دگرگون شود و سوم؛ توانایی سازماندهی نهتنها فرآورده نهایی بلکه فرآیندی که درنهایت قرار است به فرآورده مدنظر منجر شود. یعنی بهعنوانمثال به عنوان راح شهر بتوان در موقعیتهای معین اجتماعی_سیاسی کار کرد، مثل کار با ذینفعان مختلف که منافع مختلف و متضادی دارند و نیاز به مهارت تکنیکی است تا بتوان ایدههای انتزاعی را به برنامههای شدنی و کارآمد تبدیل کرد.
یک تعریف ممکن از طراحی شهری
بهمنظور جمعبندی ویژگیهایی که در بالا ذکر شد، تعریف کلی از طراحی شهری به شرح زیر است:
«طراحی شهری فعالیتی هدفمند و خلاقانه با دغدغههای جمعی و عمومی است که با تولید و مناسبسازی محیط ساختهشده در مقیاسهای فراتر از یک قطعه یا ساختمان منفرد سروکار دارد. حوزه اصلی آن اعمال یک درجه معینی از نظم در فرآیند شکلگیری توسعههای کالبدی جدید و در خلق و مدیریت عرصه عمومی است. طراحی شهری به دو شیوه اصلی کار میکند: اول، از طریق تجسم سازی فرآوردههای کالبدی پروژههای خاص بهواسطه ترسیمات هنری و فنیاش و دوم، از طریق تدوین قوانینی در برخورد با فرمهای کالبدی دگرگونیهای آینده. از طرفی عمل طراحی شهری نیازمند توانایی تحلیل وضعیت موجود، ترسیم سناریوهای ممکن کارآمد و اجرای آنها در واقعیت است.»
تعیین مشخصهها
در راستای پیشبرد یک تعریف کلی از طراحی شهری، چهار مشخصه لازم است تا از سوءتفاهم ها جلوگیری کند، حوزه موردنظر را مشخص و محدودیتهایی را که رشته طراحی شهری در آن فعالیت میکند، شناسایی کند. این چهار موضوع به شرح زیر هستند: یکم؛ تفاوتها و همپوشانیهای بین طراحی شهری، برنامهریزی شهری و معماری. دوم؛ چارچوب نهادی چند سطحی که درون آن طراحی شهری واقع میشود. سوم؛ تفاوتها و مکملهای بین طراحی شهری و فرآیندهای خودسازمان دهنده تغییرات در محیط ساختهشده و چهارم؛ نسبیت غیرقابلاجتناب نهفته در مفهوم منفعت عمومی که امری بنیادین در تعریف حوزه مداخلات طراحی شهری است.
یکم؛ تفاوتها و همپوشانیهای بین طراحی شهری، برنامهریزی شهری و معماری
پیرو کاتبرت (2007) طراحی شهری دارای ویژگیهای معینی است که آن را از سایر رشتهها ازجمله برنامهریزی شهری و معماری متمایز میکند (همچنین نگاه کنید به Lang, 2006, 59-144; Rowley 1994, 195). نخست، طراحی شهری برخلاف آثار معمول معماری نه به تک بنا بلکه به ارتباط ساختمانهای متعدد و سازههای فیزیکی جمعی مربوط میشود. دوم، در طراحی شهری بر خلاف برنامهریزی شهری، ضمن تمرکز بیشتر روی تجسم نتایج تغییرات، کیفیت فضای فیزیکی در اولویت کار قرار میگیرد (Gunder 2011)، این در حالی است که در برنامهریزی شهری، تمرکز اصلی روی کمّیت و عملکرد اجرائی سیستمهای شهری است. به طور کلی، به دلیل ارائه نتایج فیزیکی خاص در برنامهریزی شهری، شاهد انعطاف پذیری بیشتر آن هستیم (Needham 2006). از این منظر، طراحی شهری را میتوان بهعنوان زیرشاخه خاصی از برنامهریزی شهری در نظر گرفت، چراکه در بسیاری از مارد با جزئیات بیشتر به تعریف موضوعی میپردازد که قبلاً در مقیاس بزرگتر به آن اشارهشده است (Cowan 2005). در ضمن، طراحی شهری را همانطور که اغلب اتفاق میافتد، میتوان بهعنوان رابط بین معماری و برنامهریزی نیز در نظر گرفت (Moughtin [1999] 2003). در این بستر، تعیین مرزهای دقیق بین این دیسیپلینها بهاحتمالزیاد بیاهمیت است. نکته حائز اهمیت این است که این رشتهها همزمان با حفظ ویژگیهای مختص خود، اغلب به هم وابسته هستند و از همه مهمتر، تعامل آنها برحسب شرایط خاص متغیر و متنوع است.
دوم؛ طراحی شهری درون چارچوب نهادی پیچیدهای اتفاق میافتد که فرآوردههای طراحی را شکل میدهد.
دومین مشخصه به جنبه هنجاری/قانونی طراحی شهری ربط دارد. درون جامعه طراحان شهری اهمیت چارچوبهای قانونی دستکم گرفته می شود (Porta and Romice 2014; Bobkova, Marcus, and Berghauser Pont 2017). درواقع، طراحی شهری افزون بر تأثیرپذیری از عوامل اجتماعی غیررسمی معین مانند فرهنگها، ارزشها و سنتها، درون چارچوبهای قانونی رسمی بر مبنای سطوح نهادی مختلف (بهعنوان نمونه: ملی، ناحیهای و شهری) و منابع مختلف ( بهعنوان نمونه: منابع عمومی درزمینه قوانین ساختوساز و طرحهای کاربری زمین و منابع شخصی درزمینه قراردادهای شخصی و رسمی) صورت میگیرد که بر دامنه اقدامات و طراحیهای ممکن در فضا اثر میگذارند (Andersson and Moroni 2014; Slaev 2016; Moroni et al. 2018) چنین چارچوب قانونیای نهتنها شامل قوانین هستند که مستقیماً مربوط به حوزه طراحی شهریاند بلکه سایر رشتهها و زمینهها از قبیل قوانین زیستمحیطی، دستورالعملهای جابهجایی و حملونقل، دستورالعملهای مدنی و… را نیز پوشش میدهد. قوانینی ازایندست میتوانند چنان تجویزی باشند که فضای طراحی خلاقانه واقعی را به چارچوب بسیار انحصاری محدود کنند. بهعنوانمثال، اگر اکنون طراحان بخواهند همان الگوهای فیزیکی شهر سنتی را از نو خلق کنند، وجود تجویزهای متعدد مربوط به مثلاً عرض حداقلی جادهها، فاصله حداقلی بین ساختمانها، محوطه حداقلی تعیینشده برای پارکینگ، تراکم اندک ساختمانی، مساحتهای حداقلی برای فضاهای سبز و سایر استانداردهایی که فضای طراحی خلاقانه را محدود می کنند، موانع بزرگی بر سر راهشان خواهند بود (Romano 2010; Hakim 2014 Cozzolino 2019; Cozzolino et al. 2017;). علاوه بر این، بخش بسیار مهم چنین چارچوبهای نهادی به توزیع حقوق مالکیت در فضا ارتباط دارد (Akbar 1988; Blomley 2016; Kropf 2018). از آنجا که شهرها دارای ویژگیهای متنوع و پراکندهاند، فضای پروژه های طراحی شهری محدود به حوزههای شایستگی تدقیق شده و کنشگران مختلف و مستقل شهری، اغلب الگوهای پیچیدهی مسئولیت های طراحی را به وجود آورده و از آنها بهرهمند میشوند (Bobkova et al. 2019; Cozzolino 2019). چارچوبهایی ازایندست نهتنها پروژههای طراحی شهری را در میان مرزهای معینی محدود میکنند، بلکه آنها را تا اندازه مشخصی قالببندی میکنند.
سوم؛ تفاوتها و مکملها بین طراحی شهری و خودسازماندهی
به بیان کاتبرت (2007, 219) طراحی شهری به«تولید اجتماعی فرمهای شهری اطلاق میشود که بهنوبهخود نتیجه تولید اجتماعی فضا در بُعد مادی و نمادین خود است.» مشکل اصلی این تعریف این است که کاتبرت هیچ توضیحی در مورد این واقعیت نمیدهد که چرا گاهی مؤلفهها یا مجموعهای از مؤلفههای خاص شهری بهطور هدفمند طراحی میشوند و در سایر مواقع چنین اتفاقی رخ نمیدهد. از این نظر، سومین ویژگی بسیار مهم به تفاوتها و مکملهای موجود در بین محصول هدفمند پروژههای طراحی شهری و الگوها و فرآیندهای خودسازمانده غیرتعمدی مربوط میشود که در طول زمان در عرصه شهری پدید آمدهاند (Kropf 2009; Marshall 2009; Ikeda 2017; McGreevy 2017; Cozzolino, 2018; Rudlin and Hemani 2019).
خودسازماندهی در عرصه شهری به پیکربندیهای فضایی اشاره دارد که در طول زمان تماماً از طریق ظهور فرآیندهای ناخودآگاه تکاملیافتهاند، پیکرهبندیهایی که نتیجه اقدامات هماهنگ و هدفمند نقشآفرینان شهری نیستند بلکه برونداد اقدامات متعدد و متکثرند در گذر زمانند. (Portugali 2012; Buitelaar, Galle, and Sorel 2014; Rauws 2017; Moroni and Cozzolino 2019; Moroni, Rauws, and Cozzolino 2019). در حوزه شهرسازی اغلب این فرآیند بهعنوان فرآیند ارگانیک، غیررسمی، خودرو، از پایین به بالا و تدریجی شناختهشده اند. طراحی، در عوض، درست در نقطه مقابل این مفهوم قرار دارد: طراحان نظم فضایی را درنتیجه ساختاری هدفمند و منطقی ایجاد میکنند. بااینهمه، خودسازماندهی و طراحی را میتوان بجای مؤلفههای متناقض، عناصر مکمل هم در نظر گرفت؛ زیرا پیکربندیهای فضایی خودجوش و خودسازمان ده ممکن است پیوسته در چارچوبهای هدفمند ایجادشده بهواسطه طراحی پدیدار شوند (Marshall 2009 Kelso, Stolk, and Portugali 2016;). کرمونا (2014) نیز به این نکته اشاره کرده است، وی طراحی شهری را بهعنوان پیوستاری از مکانسازی میداند که با چهار فرآیند مشخص میشود: طراحی، توسعه، مدیریت و استفاده از فضا (همچنین نگاه کنید به Rosner-Moner et al. 2019).
چنین مکملی بهمنزله مصالحهای بین «طراحی کامل» و «خودانگیختگی کامل» در عرصه شهری عمل میکند. پیکربندیهای مناطق مسکونی غیررسمی نماد خودانگیختگی مطلق هستند، جایی که اقدامات طراحانه هدفمند در آنها بههیچ وجه مشاهده نمیشود. ازطرفی، نمونه های طراحی کامل را هم میتوان در شهرهای جدید ساختهشده، شهرهای ارواح زده و خالی از سکنه چین، محلههای تیپ شوروی سابق یا شهرهایی مانند برازیلیا و شاندیگار دید (see Lang 2006, 149–203; see also Bertaud and Renaud 1997; Rudlin and Hemani 2019). بااینحال، در بسیاری از موارد، مناطق مسکونی درواقع نه کاملاً طراحی شدهاند و نه کاملاً خودجوش؛ بلکه درنتیجه رابطه متعادلتر بین طراحی و خودانگیختگی بوجود آمدهاند. بهعنوان نمونه، شبکههای زیرساختی نیویورک، بارسلونا و آمستردام تا حد زیادی طراحیشدهاند، اما بلوکهای ساختمانی، البته طبق قوانین معین، بهتدریج تکمیل و در طول زمان بازسازی شدهاند و بیشتر خودجوش هستند. همین نوع از مکملی را میتوان در مقیاسهای مختلف، بهعنوان نمونه، در سطح محله یا عناصر شهری کوچکتر از قبیل میادین و خیابانها نیز مشاهده کرد. این مکملی بین طراحی و خودسازماندهی بهروشنی شیوهای غیرقابلپیشبینی را نشان میدهد که در آن عناصر طراحی با توجه به کاربری و اشکال خود دستخوش فرآیندهای رشد خودانگیخته در طول زمان قرار میگیرند که طراح اولیه نمیتواند آنها را در زمان طراحیاش در کارش لحاظ کند (Brand 1995). خلاصه اینکه، تنها بعضی از محیطهای ساختهشده موجود، به بیان دقیقتر، حاصل انتظارات منطقی و طراحیهای شهری هستند. بخش بزرگی ازآنچه در شهرها و همچنین در چارچوبهای کالبدی حاصل کار طراحان مشاهده میشود در طول زمان و بهصورت خودجوش پدیدار شدهاند. با توجه به این امر، چگونگی برقراری ارتباط طراحان شهری و پروژههای آنها با ویژگی خودسازماندهی شهرها میتواند تفاوت قابلتوجهی ایجاد کند. چنین گسترهای از رویکرد «طراحی شهری باز» که برای توسعههای خودجوش فضاسازی را مهیا میکند تا «طراحی شهری بسته» که همهچیز را از قبل و با جزئیات معین میکند، متغیر است (Porqueddu 2018).
چهارم؛ نسبیت اجتنابناپذیر منافع عمومی
آخرین مشخصه در باب مسئله منافع عمومی در تولید و مناسبسازی عرصه شهری است. همانطور که در بالا بررسی شد، انتظار میرود که هدف طراحی شهری در وهله نخست ایجاد و ارائه کیفیت به عرصه بهاصطلاح عمومی باشد. این امر دو موضوع اصلی را نشان میدهد که نیاز به شفافسازی دارند: نخست، «چه کسی» آنچه کمابیش بهعنوان حوزه عمومی شناخته میشود را میسازد و دوم منظور طراحان شهری از منافع عمومی در عرصه شهری «چیست».
در نگاه اول، واقعیت این است که هدف طراحی شهری در وهله نخست ایجاد کیفیت در عرصه عمومی است و اشاره میشود که فضاهای مربوط به عموم میتواند تنها محصول طرح هایی باشد که ارگانهای عمومی از قبیل سازمانهای دولتی مجری آنها هستند. البته، در عمل، خلق حوزه عمومی میتواند حاصل اقدامات توامان شخصی و عمومی نیز باشد. بهبیاندیگر، این فقط «عمومی» نیست که فضاهای مربوط به عموم را خلق میکند. برعکس، عرصه عمومی ممکن است حاصل توسعه شخصی و خصوصی نیز باشد. کرمونا (2) در تحلیل کیفیت فضاهای عمومی لندن نشان میدهد که بسیاری از موفقترین فضاهای عمومی معاصر نخست برای اهداف خصوصی طراحی شده بودند و سپس برای استفاده عمومی تکامل یافتند. مورونی و چیودلی(2013) در بحث عمومیت در فضاهای شهری نشان دادند که این عرصه عمومی ممکن است فرمها و اشکال زیادی به خود بگیرد، مانند آنچه در «فضاهای عمومی با مدیریت بخش خصوصی» یا «فضاهای جمعی متعلق به بخش خصوصی» مشاهده میشود. به نظر آنها حوزه عمومی لزوماً با املاک عمومی همعرض نیست. آنها معتقدند که حوزه عمومی از مکانهای شخصی یا عمومی تشکیل میشود که امکان دسترسی به آنها برای همه وجود دارد. وبستر(2007, 81) دیدگاه جالبی نسبت به تولید عرصه عمومی ارائه داده است؛ وی استدلال میکند که پیکربندیهای عرصه عمومی اغلب بهعنوان حداقل عناصر لازم برای تأمین منافع مصارف مشترک خاص در جامعه در طول زمان به شکل تدریجی پدیدار میشوند. این دیدگاه جالب است، زیرا توجیهی واضح از طراحی شهری بهمثابه عملکردی اجتماعی لازم برای پیشبینی چنین فرآیندهای تدریجی و انباشتی ارائه میدهد و فضای ضروری برای زندگی جمعی را تضمین میکند (این نکته توسط Bertaud 2018 هم بیان شده است). البته این امر همچنان مسئلهای حساس و پیچیده است. درواقع، پرسشهایی از این نوع که فضاهای عمومی باید از طریق فعالیتهای طراحی تعریف شوند و اینکه چرا همچنان دستخوش تفاسیر متعدد و نظرات مختلف هستند. بعضی شاید معتقدند که فقط خیابانها و فضاهای باز معین مانند پارکها و میادین باید به اسم منافع عمومی تعریف و طراحی شوند، درحالیکه به باور سایرین، سبک معماری ساختمانها یا حتی کارکردها و کاربریهای آنها نیز به مسائل عمومی مربوط میشوند. بهطور خلاصه، گرچه،کارشناسان همواره از عرصه عمومی بهعنوان هدف اصلی طراحی شهری یاد میکنند، اما همچنان در عمل مفهومی ناپایدار و گشوده بر چشماندازها و رویکردهای اخلاقی متفاوتی است که وابسته به فرهنگهای مختلف هستند. افزون بر این، در حال حاضر، آنچه عناصر عرصه عمومی را تشکیل میدهد و آنچه امروز جزو منافع عمومی در نظر گرفته میشود نهتنها دستخوش چشماندازها و دیدگاههای مختلف شده، بلکه همزمان با وقوع تغییرات در جامعه آنها نیز متحول میشوند (Lang 2006).
نتیجهگیری
در حال حاضر روزبهروز بر محبوبیت طراحی شهری اضافه میشود؛ البته، توسعه یک درک ساده و روشن از طراحی شهری هنوز موضوعی مورد اختلاف است. این مقاله برخلاف کار سایر محققان، بر این باور است که مباحث معاصر در باب تعاریف طراحی شهری میتوانند برای ساخت یک تعریف کارآمد مفید باشند. در غیر این صورت، برای متخصصین دشوار خواهد بود تا بحثهای مثمر ثمری در مورد آنچه میتواند طراحی شهری خوب باشد ]وجوه هنجاری طراحی شهری[ داشته باشند، مخصوصا زمانیکه آنها به موضوع مشترکی ]درک مشترکی از طراحی شهری[ ارجاع نمی دهند. افزون بر این، با توجه به ارتباط این دیسیپلین با امر عمومی، اگر عموم مردم از مسئولیتها و دغدغههای طراحی شهری درک عملیای نداشته باشند، برای مشارکت در فرآیندهای طراحی دچار مشکل میشوند. بهطور خلاصه، داشتن درکی مشترک پیششرط لازم برای تکوین چارچوبی بین الاذهانی است که تعاملات، تبادلات و فرآیندهای یادگیری را در یک جامعه ممکن میسازد.
این مقاله این بلاتکلیفی و چالشهای اصلی مربوط به آن را نشان داد. سپس تعاریف مربوط به طراحی شهری را با رجوع به 12 محقق معاصر موردبررسی و تحلیل قرار داد. بهکارگیری این تعاریف به ایجاد یک زمینه مشترک و ارائه یک تعریف ساده از طراحی شهری کمک کرد؛ تعریفی که به گزارههای هنجاری با دغدغه اینکه طراحی شهری چگونه باید انجام شود یا هر ایدهای در باب شکل خوب شهر نمیپردازد، بلکه تمرکزش صرفاً به طراحی شهری بهمثابه یک پدیده است. یافتهها نشان میدهند که طراحی شهری را میتوان به دو شیوه یا در دو سطح اصلی موردبحث قرار داد که اولی به درک کلی از طراحی شهری یعنی به تعریف آن و دیگری به چگونگی انجام طراحی شهری مربوط میشود. این مقاله نشان داد که ارائه درک مشترک کلی از طراحی شهری ممکن است، اما ارزشهای ذهنی طراحان شهری بهناچار این گفتمان را پیچیده میکنند. بهبیاندیگر، شفافسازی حوزه طراحی شهری و علایق مربوط به آن امکانپذیر است، اما اینکه طراحی شهری چگونه باید انجام شود موضوعی است که همچنان در معرض تفاسیر ذهنی مختلف مبتنی بر نظرات متفاوت از منافع عمومی و جمعی قرار دارد. این مقاله همچنین برای اجتناب از سوءتفاهمهای احتمالی، مشخصههای خاصی را پیشنهاد میدهد و بهویژه بر تفاوتها و اشتراکات موجود در بین طراحی شهری، برنامهریزی شهری و معماری تأکید میکند. افزون بر این، ارتباط چارچوب قانونی در شکلدهی فرآوردههای طراحی شهری، تفاوتها و مکملهای بین طراحی شهری و ویژگی خودسازماندهی شهرها و نسبیت اجتنابناپذیر موارد مربوط و دلیل لزوم توجه به آنها در طراحی عرصه عمومی در این مقاله مطرح شده است. همه این مسائل منجر به طرح پرسشهای جالبی شده و ارزش بررسی بیشتر را دارند.
بهویژه، رسیدن به درکی عمیقتر از جنبههایی از طراحی شهری که در ادامه میآید بایستی موردتوجه پژوهشهای آینده قرار گیرند. نخست، بررسی میزان ارتباط این تعریف از طراحی شهری با درک طراحان شهری از این رشته بهمنظور پیوند نظریه و عمل نتیجهبخش خواهد بود. دوم اینکه درک چگونگی تفسیر طراحان از منافع عمومی و همچنین نحوه ارتباط آنها با خودسازماندهی شهری نیز سودمند خواهد بود. درنهایت اینکه بررسی پروژههای فعلی/ در حال اجرا و تحقیق در زمینه نظریهها و موقعیتهای موجود مختلف برای درک مسیرها و الگوهای معاصر در طراحی شهری نیز کمککننده خواهد بود. البته، فقط زمانی میشود به این پرسشها پاسخ داد که محققان با این تعریف کلی از طراحی شهری که در این مقاله ارائه شد موافق باشند که این نشان از موجه بودن این مقاله خواهد بود. از این منظر، تحقیقات آتی به تفسیر طراحی شهری بهعنوان عملی توجه میکنند که گرچه از لحاظ چشم انداز پدیدارشناسانه ماهیت خود را حفظ کرده، اما همواره در حال تغییر و تحول است.
∗ این متن ترجمه مقاله است با این مشخصات:
Stefano Cozzolino, J. Polívka, R. Fox-Kämper, M. Reimer & O. Kummel (2020) What is urban design? A proposal for a common understanding, Journal of Urban Design, 25:1, 35-49.
پانوشت
[1] Moudon
[2] Palazzo
[3] Rowley
[4] Lynch
[5] Cullen
[6] Jacobs
[7] Alexander
[8] Palermo
[9] Sternberg
[10] Frick
[11] Lang
[12] Talen
[13] Childs
[14] Biddulph
[15] Dovey and Wood
منابع
Akbar, J. 1988. Crisis in the Built Environment: The Case of the Muslim City. Singapore: Concept Media Pte Ltd.
Alexander, C. 1965. “A City is Not a Tree.” Architectural Forum, Vol. 122, No. 1, 58–62.
Andersson, D. E., and S. Moroni, eds. 2014. Cities and Private Planning: Property Rights, Entrepreneurship and Transaction Costs. Cheltenham: Edward Elgar.
Araabi, H. F. 2016. “A Typology of Urban Design Theories and its Application to the Shared Body of Knowledge.” Urban Design International 21 (1): 11–24. doi:10.1057/udi.2015.6.
Bahrainy, H., and A. Bakhtiar. 2016. Toward an Integrative Theory of Urban Design. Berlin: Springer.
Bertaud, A. 2018. Order Without Design: How Markets Shape Cities. Cambridge: Mit Press.
Bertaud, A., and B. Renaud. 1997. “Socialist Cities without Land Markets.” Journal of Urban Economics 41 (1): 137–151. doi:10.1006/juec.1996.1097.
Biddulph, M. 2012. “The Problem with Thinking about or for Urban Design.” Journal of Urban Design 17 (1): 1–20. doi:10.1080/13574809.2011.646251.
Blomley, N. 2016. “The Territory of Property.” Progress in Human Geography 40 (5): 593–609. doi:10.1177/0309132515596380.
Bobkova, E., L. Marcus, and M. Berghauser Pont. 2017. “Plot Systems and Property Rights:
Morphological, Juridical and Economic Aspects.” In 24th ISUF International Conference. Book of Papers, 177 -185, April. Editorial Universitat Politècnica de València
Bobkova, E., L. Marcus, M. Berghauser Pont, I. Stavroulaki, and D. Bolin. 2019. “Structure of Plot Systems and Economic Activity in Cities: Linking Plot Types to Retail and Food Services in London, Amsterdam and Stockholm.” Urban Science 3 (3): 66. doi:10.3390/urbansci3030066. Brand, S. 1995. How Buildings Learn: What Happens After They’re Built. London: Penguin.
Buitelaar, E., M. Galle, and N. Sorel. 2014. “The Public Planning of Private Planning: An Analysis of Controlled Spontaneity in the Netherlands.” In Cities and Private Planning. Property Rights,
Entrepreneurship and Transaction Costs, edited by D. E. Andersson and S. Moroni, 248–268. Cheltenham: Edward Elgar.
Carmona, M. 1996. “Controlling Urban Design—Part 1: A Possible Renaissance?” Journal of Urban Design 1 (1): 47–73. doi:10.1080/13574809608724370.
Carmona, M. 2014. “The Place-Shaping Continuum: A Theory of Urban Design Process.” Journal of Urban Design 19 (1): 2–36. doi:10.1080/13574809.2013.854695.
Carmona, M. 2016. “Design Governance: Theorizing an Urban Design Sub-Field.” Journal of Urban Design 21 (6): 705–730.
Carmona, M., S. Marshall, and Q. Stevens. 2006. “Design Codes: Their Use and Potential.” Progress in Planning 65: 209–289. doi:10.1016/j.progress.2006.03.008.
Carmona, M., T. Heath, T. Oc, and S. Tiesdell. 2012. Public Places-Urban Spaces. London: Routledge.
Childs, M. C. 2010. “A Spectrum of Urban Design Roles.” Journal of Urban Design 15 (1): 1–19. doi:10.1080/13574800903429357.
Cowan, R. 2005. The Dictionary of Urbanism. 67 vol. Tisbury: Streetwise Press.
Cozzolino, S. (2018). “Reconsidering Urban Spontaneity and Flexibility after Jane Jacobs: How do they work under different kinds of planning conditions?” Cosmos and Taxis 5 (3+4): 14–24.
Cozzolino, S. (2019). “The (anti) adaptive neighbourhoods. Embracing complexity and distribution of
design control in the ordinary built environment.” Environmental Planning B. doi:10.1177/ 2399808319857451.
Cozzolino, S., E. Buitelaar, S. Moroni, and N. Sorel. 2017. “Experimenting in Urban Self-organization.
Frameworkrules and Emerging Orders in Oosterwold (Almere,The Netherlands).” Cosmos and Taxis 4 (2): 49–59.
Cullen, G. 1961. The Concise Townscape. London: Architectural Press.
Cuthbert, A. 2006. The Form of Cities: Political Economy of Urban Design. London: Blackwell.
Cuthbert, A. R. 2007. “Urban Design: Requiem for an Era–Review and Critique of the Last 50 Years.” Urban Design International 12 (4): 177–223. doi:10.1057/palgrave.udi.9000200.
Dovey, K., and S. Wood. 2015. “Public/Private Urban Interfaces: Type, Adaptation, Assemblage.” Journal of Urbanism 8 (1): 1–16.
Ellin, N. 1999. Postmodern Urbanism. revised ed. New York: Princeton architectural press.
Frick, D. 2008. Theorie Des Städtebaus: Zur Baulich-räumlichen Organisation Von Stadt. Tübingen: Wasmuth.
Gunder, M. 2011. “Commentary: Is Urban Design Still Urban Planning? An Exploration and Response.” Journal of Planning Education and Research 31 (2): 184–195. doi:10.1177/ 0739456X10393358.
Hakim, B. S. 2014. Mediterranean Urbanism. Berlin: Springer.
Ikeda, S. 2017. “The City Cannot be a Work of Art.” Cosmos + Taxis 4 (2): 79–86.
Jacobs, J. 1961. Death and Life of Great American Cities. New York: Random House.
Kelso, J. S., E. Stolk, and J. Portugali. 2016. “Self-Organization and Design as a Complementary Pair.” In Complexity, Cognition, Urban Planning and Design, edited by J. A. Kelso, E. Stolk, and J. Portugali, 43–53. Zürich: Springer.
Kempenaar, A., and A. van den Brink. 2018. “Regional Designing: A Strategic Design Approach in Landscape Architecture.” Design Studies 54: 80–95. doi:10.1016/j.destud.2017.10.006.
Kostof, S. 1991. The City Shaped: Urban Patterns and Meanings through History. London: Thames and Hudson.
Krieger, A., and W. S. Saunders, eds. 2009. Urban Design. London: Minnesota Press.
Kropf, K. 2009. “Aspects of Urban Form.” Urban Morphology 13 (2): 105.
Kropf, K. 2018. “Plots, Property and Behaviour.” Urban Morphology 22 (1).
Lang, J. 2006. Urban Design: A Typology of Procedures and Products. London: Routledge.
Lynch, K. 1960. The Image of the City. Cambridge: MIT press.
Madanipour, A. 1999. “Why are the Design and Development of Public Spaces Significant for Cities?” Environment and Planning B: Planning and Design 26 (6): 879–891. doi:10.1068/b260879.
Madanipour, A. 2004. “Why Urban Design?” Town Planning Review 75 (2): i–iv. doi:10.3828/tpr.75.2.1.
Madanipour, A. 2006. “Roles and Challenges of Urban Design.” Journal of Urban Design 11 (2): 173–193. doi:10.1080/13574800600644035.
Marshall, S. 2009. Cities, Design and Evolution. London: Routledge.
Marshall, S. 2012. “Science, Pseudo Design and Urban Design.” Urban Design International 17 (4): 257–271. doi:10.1057/udi.2012.22.
Marshall, S. 2016. “The Kind of Art Urban Design Is.” Journal of Urban Design 21 (4): 399–423. doi:10.1080/13574809.2015.1133226.
McGreevy, M. P. 2017. “Complexity as the Telos of Postmodern Planning and Design: Designing Better Cities from the Bottom-Up.” Planning Theory 17 (3): 355–374. doi:10.1177/ 1473095217711473.
Moroni, S., and F. Chiodelli. 2013. “The Relevance of Public Space: Rethinking its Material and Political Aspects.” In Ethics, Design and Planning of the Built Environment, edited by C. Basta and S. Moroni, 45–55. Berlin: Springer.
Moroni S., and Cozzolino S. 2019. “Action and the City. Emergence Complexity, Planning.” Cities 90 (2019): 42–51. doi:10.1016/j.cities.2019.01.039.
Moroni, S., E. Buitelaar, N. Sorel, and S. Cozzolino. 2018. “Simple Planning Rules for Complex Urban Problems: Toward Legal Certainty for Spatial Flexibility.” Journal of Planning Education and Research. doi:10.1177/0739456X18774122.
Moroni, S., W. Rauws, and S. Cozzolino. 2019. “Forms of Self-Organization: Urban Complexity and Planning Implications.” Environment and Planning B: Urban Analytics and City Science. doi:10.1177/ 2399808319857721.
Moudon, A. V. 1992. “A Catholic Approach to Organizing What Urban Designers Should Know.” Journal of Planning Literature 6 (4): 331–349.
Moughtin, J. C. [1999] 2003. Urban Design: Street and Squares. 2nd ed. Oxford: Architectural Press.
Mumford, E. 2009. Defining Urban Design: CIAM Architects and the Formation of a Discipline, 1937–1969. New Haven: Yale University Press.
Needham, B. 2006. Planning, Law and Economics: The Rules We Make for Using Land. London: Routledge.
Neuman, M., and W. Zonneveld. 2018. “The Resurgence of Regional Design.” European Planning Studies 26 (1): 1–15.
Palazzo, D. 2011. “Pedagogical Traditions.” In Companion to Urban Design, edited by T. Banerjee and A. Loukaitou-Sideris, 41–52. London. Routledge. chapter 3.
Palermo, P. C. 2014. “Whatever is Happening to Urban Planning and Urban Design? Musings on the Current Gap between Theory and Practice.” City, Territory and Architecture 7 (1). doi:10.1186/2195- 2701-1-7.
Porqueddu, E. 2018. “Toward the Open City: Design and Research for Emergent Urban Systems.” Urban Design International 23 (3): 236–248. doi:10.1057/s41289-018-0065-0.
Porta, S., and O. Romice. 2014. “Plot-Based Urbanism: Towards Time-Consciousness in Place-Making.” In Dortmunder Vorträge zur Stadtbaukunst [Dortmunder Lectures on Civic Art], edited by W. Sonne. Sulgen, DE.
Portugali, J. 2012. Self-organization and the City. Berlin: Springer.
Rapoport, A. [1990] 2013. History and Precedent in Environmental Design. Berlin: Springer.
Rauws, W. 2017. “Embracing Uncertainty without Abandoning Planning.” The Planning Review 53 (1): 32–45. doi:10.1080/02513625.2017.1316539.
Romano, M. 2010. Ascesa E Declino Della Città Europea. Milano: Cortina.
Rosner-Manor, Y., S. G. Borghini, B. Boonstra, and P. Silva. 2019. “Adaptation of the Urban Codes–A Story of Placemaking in Jerusalem.” Environment and Planning B: Urban Analytics and City Science
doi:10.1177/2399808319867712.
Rowley, A. 1994. “Definitions of Urban Design: The Nature and Concerns of Urban Design.” Planning Practice and Research 9 (3): 179–197. doi:10.1080/02697459408722929.
Rudlin, D., and S. Hemani. 2019. Climax City: Masterplanning and the Complexity of Urban Growth. London: Routledge.
Slaev, A. D. 2016. “Types of Planning and Property Rights.” Planning Theory 15 (1): 23–41. doi:10.1177/1473095214540651.
Sorkin, M. 2013. “The End (S) of Urban Design.” In The Urban Design Reader, edited by M. Larice and E. Macdonald, 638–654. London: Routledge.
Sternberg, E. 2000. “An Integrative Theory of Urban Design.” Journal of the American Planning Association 66 (3): 265–278. doi:10.1080/01944360008976106.
Talen, E. 2009. “Design by the Rules: The Historical Underpinnings of Form-Based Codes.” Journal of the American Planning Association 75 (2): 144–160. doi:10.1080/01944360802686662. Tibbalds, F. 1984. “Urban Design – Who Needs It?” Places 1 (3): 22–25.
Webster, C. 2007. “Property Rights, Public Space and Urban Design.” Town Planning Review 78 (1): 81–101. doi:10.3828/tpr.78.1.6. JOURNAL