اگر چیزی به نام شهر پستمدرن وجود دارد، چه مفروضاتی را برای تشریح ابعاد آن میتوان در نظر گرفت؟ این سوالی است که بسیاری، از طرق گوناگون بدان پاسخ دادهاند. همه این دیدگاهها در یک نکته اساسی توافق دارند: پایههای نظری تفکر مدرن از میان رفته و هسته فکری آن با سیلی از انواع معرفتشناسیهایی اشباع گشته که سعی در تکوین اشکال شهری جدید برای نیازهای معاصر دارند که هریک به سهم خویش در تکاپوی پر کردن خلاء ناشی از سپردن دوران مدرن به زبالهدان تاریخ هستند. در این نوشته برخی دیدگاهها نسبت به شهر پستمدرن مرور میشود، که به ترتیب از ماهیتی تحلیلی-شناختی به سوی دیدگاههای برآمده از رویکرد انتقادی تغییر میکنند.
رلف از نخستین جغرافیدانانی است که نسبت به دستهبندی و گونهشناسی محیط انسانساخت در فضای پستمدرن پرداخته است. وی شهرسازی پستمدرن را بکارگیری خودآگانه التقاطی از عناصر سبکی کلاسیک تعریف کرده و البته معتقد است پستمدرنیسم یک سبک نیست بلکه یک «چارچوب ذهنی» است. چرخه زمانی گونه های شهرسازی پستمدرن که رلف دسته بندی کرده است شامل سه بازه زیر است: دوره گذار پیشامدرنیستی(تا سال ۱۹۴۰)، منظر شهری دوره مدرن(بعد از ۱۹۴۵) و منظر شهری پستمدرن(از ۱۹۷۰ به بعد).
درک وجوه تمایز میان منظر شهری مدرن[۱] و منظر شهری پستمدرن[۲] در تحلیل های وی جذاب و بااهمیت است. بر خلاف منظر شهری مدرن، منظر شهری پستمدرن دارای جزییات بیشتری بوده و پیچیده تر است. در منظر شهری پستمدرن، تفاوت، تنوع فرهنگی، و مد روز بودن مشهود است،کیفیت های کالبدی عناصر شهری پستمدرن عبارتند از (Relph, 1987):
۱- وجود فضاهایی جذاب و اغواگر (جذابیت از پیش اندیشیده شده)
۲- نماهای پرکار (با جزییات بیشتر برای عابرین پیاده که که ممکن است عمدا ظاهری زنگاربسته به خود گرفتهباشند)
۳- مد روز بودن (در زیبایی و سبک)
۴- زمینه گرایی (بازسازی آگاهانه عناصر تاریخی و جغرافیایی)
۵- توجه به عابر پیاده در برابر سواره (برخلاف تفکر اتومبیلمحور مدرنیسم)
دییر و فلاستی نیز گونه شناسی دیگری را از اشکال شهری پستمدرن بدست می دهند. الگوی گونه شناختی آنها از تحلیل تجربی توسعه شهری کالیفرنیای جنوبی بدست آمده که بارز ترین آنها لس آنجلس است. آنها گسستی بنیادی را از تجارب گذشته متذکر می شوند و برای تمایز قائل شدن این گسست با مکتب شیکاگو، آن را مکتب لس آنجلس نام مینهند. با اینکه فرایند شهری عصر پستمدرن، همچنان در فضای سرمایهداری شکل گرفته، لیکن ماهیت بنگاه های اقتصادی بالاخص در بعد از انقلاب ارتباطات و تغییر ماهیت کار و جهانی شدن، کاملا متحول گشته است.
شهرسازی معاصر حاصل تداخل جریانهای محلی و میانمحلی ماده و اطلاعات در بستر اقتصاد مختلط جهانی است، بنابراین منظر شهری عصر پستمدرن در راستای تسهیل تولید و مصرف در مقیاس کلان بازآرایی گشته است. شهرها در این عصر، دیگر مکانهای مرکزی فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی نبوده و بصورت اجزای پراکنده ای از یک شهر- ایالت جهانی ایفای نقش میکنند. کنوکاپیتالیسم(کاپیتالیسم شانسی) اصطلاحی است که آنها برای تشریح شرایط فضایی-مکانی شهر پستمدرن بکار می برند، که در آن شهرنشینی در زمینه ای از امکانات و موقعیت های شانسی و اتفاقی رشد میکند. ارتباط میان توسعه یک بخش و عدم آن در بخش دیگر ، توجیه منطقی نداشته و کاملا نا مرتبط به نظر می رسند. البته این فرایندکاملا اتفاقی نیست، بلکه جریان گردش سرمایه در فرایندی نیمه اتفاقی بخش های مختلف شهر- ایالت را دستخوش تغییر و تحول می نماید. لیکن نکته حائز اهمیت اینجاست که «دیگر خبری از شیوه سنتی تجمیع اقتصادی که شکل دهنده توسعه آتی شهر در گذشته بود، نیست»(Dear & Flusty, 2002). اگر تراکم و تجمع در شهر مکتب شیکاگو مشخصه بارز آن بود، در مکتب لسآنجلس این ویژگی جای خود را به پراکندگی و افتراق داده است، در حالیکه کلیه بخشها توسط مرزهایی از هم جدا شده و امکان کنترل و نظارت قانونی را بر بنگاه های اقتصادی جدا افتاده، ممکن می سازد.
با تکیه بر مفهوم کنوکاپیتالیسم، مایکل دییر (Dear, 2000) چهار مضمون را برای شهر پستمدرن حائز اهمیت میداند:
۱- شهر جهانی:که تاکید بر تبلور چند کلانشهر به عنوان مرکز فرمان و کنترل برای اقتصاد به سرعت در حال جهانی شدن دارد.
۲- شهر دوگانه: یکی از عمومیت یافته ترین مضامین شهری است که در ارتباط با تضاد اجتماعی است. افزایش فاصله طبقاتی میان فقیر و غنی؛ اقویا و فرودستان؛ گروه های مختلف قومی، نژادی و مذهبی؛ و دست اخر تضاد میان جنسیتها.
۳- دگر فضاها: اشاره به پاره پاره شدن زندگی مادی و ادراکی در شرایط معاصر شهری دارد.
۴- شهر مجازی: تاثیر تحولات رخ داده در عصر اطلاعات بر ساختار اجتماعی-کالبدی جوامع را به معرض نمایش می گذارد.

هاروی (Harvey, 2006) نیز تحولات ساختاری شهر را از مدرنیسم به پستمدرنیسم با ارجاع به تحولات صورتپذیرفته در نظام اقتصادی و اصول فرهنگی توضیح میدهد. وی معتقد است طراحی شهری مدرن، انحصار، اقتدار بروکراتیک و عقلانیت را به صورت پنهانی تقدس می بخشد. معماری مدرن درصدد است تمامی دغدغه های بشریت را به شکل فیزیکی تجسم بخشد و به این ترتیب خود به شکل یک افسانه در می آید، افسانه ی ماشینی شایان ستایش. مفهوم کلیدی نقد پستمدرن بر معماری و شهرسازی مدرن، از دست دادن هویت یا ساخت فضاهای بی هویت است. در عرصه ی معماری دو دغدغه ی اصلی به چشم می خورد؛ نخست دغدغه ای فرهنگی که از شهر انتظار دارد هویت ملی را منعکس کند و دوم صرف نظر از هویت ملی، شهر دست کم هویتی برای خود تعریف کند. هر دو بر مفاهیم هویت و تشخص به عنوان ویژگی های قابل تمایز تأکید دارند.
هاروی ارتباط میان تحولات پستمدرنیستی در فضای فرهنگی را با تحولات رخ داده در انباشت انعطافپذیر سرمایه در فضای اقتصادی مورد بررسی قرار داده است. او نشان میدهد که چگونه کاهش نرخ سود، نظام غیر منعطف فوردیسم را به سمت تجمع انعطافپذیر سرمایه سوق داده، و به تبع آن، چگونه مابهازاهای فضایی در طراحی شهری و معماری دچار تحول شدهاند؛ بدین ترتیب که کلیت گرایی عملکردی مدرن متاخر( سبک بین الملل) جای خود را به فرم های جدید مستقل و وابسته به نظام های سیاسی و فرهنگی در دوران پستمدرن داده است. هاروی، پستمدرنیسم را در تداوم مدرنیسم می داند، بنابراین در نظر او شهرسازی پستمدرن، نسخه ای پیچیده تر و متنوع تر از شهرسازی مدرن است. وی برای تشریح این تداوم، مضامین شهر پستمدرن را به شکل زیر تعریف می کند:
۱- التقاطگرایی تاریخی: ارجاع به گذشته با تقلید متنوع از فرم های سنتی
۲- چند فرهنگگرایی: با ارجاع به مکان و قومیت
۳- نمایش: شهر به مثابه یک صحنه تاتر، به علاوه تجاری کردن محیط ساخته شده
(پایان بخش نخست)
منابع:
Dear, M., & Flusty, S. (2002). The Spaces of Postmodernity. Oxford: Blackwell.
Dear, Michael (2000). The Postmodern Urban Condition, Oxford: Blackwell.
Harvey, D. (2006). The Condition of Postmodernity: An enquiry into the Origins of Cultural Change. Massachusetts: blackwell.
Relph, E. (1987). The Modern Urban Landscape. Baltimore: John Hopkins University Press.
[۱] Cityscape
[۲] Townscape