پایداری برقراری تعادل و توازن بین سه مؤلفه تعریف میشود؛ محیطزیست، اقتصاد و عدالت. اما برابری در میان این سه اغلب متضرر و بازنده است. گفتمان پایداری نوعاً بر مقیاسهای کلان تمرکز دارد، کرهی زمین، منطقه و حوزهی کلانشهری؛ و به سمت جنبههای زیستمحیطی توسعهی پایدار سوق پیدا میکند، نه جنبههای مشارکتی و اجتماعی آن. به همین ترتیب، تلاشهای انجامشده در زمینه طراحی شهری برای ارتقای تابآوری در شهرها همواره بهنفع آسیبپذیرترین گروهها نبودهاند، بلکه چه بسا چنین تلاشهایی منجر به تغییر مکان و جابهجایی و به حاشیه راندن بیشتر اقتصادی این گروههای آسیبپذیر میشوند.
نظریه و عمل طراحی شهری تا به امروز مواجهه درستی با عدالت اجتماعی نداشته است. به نظر میرسد ضعف در فهم نیروهای حاکم بر تولید و بازتولید شهری و مکانیسمهای بر سازنده ناعدالتی فضایی ازیکطرف و بهکارگیر طراحی شهری بهعنوان ابزاری در فربهشدن شهرگرایی بازاری از طرف دیگر از عوامل اصلی این غفلت سیستماتیک است. متن پیش رو یادداشتی از آناستازیا لوکایتو سیدریس (2020) در مورد چگونگی بازاندیشی انتقادی دیسیپلین طراحی شهری در مواجه با «ناعدالتی اجتماعی» و «بحران آب و هوایی» بهعنوان دو چالش مهم پیش رو شهرها در قرن حاضر است.
قرن حاضر با دو چالش بسیار مهم روبرو است که هم شهرها و هم ساکنان آنها را تهدید میکنند: تغییرات آبوهوایی و عمیقتر شدن نابرابریهای اجتماعی. مسئله این است که طراحی شهری در پاسخ به این چالشها چه چیزی برای ارائه دارد؟ اقدامات طراحی چطور میتواند دانش اکولوژیکی را در چارچوب یک پروژهی سیاسی که نابرابریهای فعلی منتج از شهرگرایی بازاری را به چالش میکشد، دخیل نماید؟ و همینطور طراحی شهر با ارزشی به نام عدالت چه نسبتی دارد؟ طراحان شهری چه واکنشی نسبت به نیروهای ساختاری و نهادی که هم در گذشته و هم در حال حاضر در ایجاد نابرابری سهیم بودهاند، میتوانند داشته باشند؟
طراحی شهری ذاتاً امری سیاسی است و از دیرباز ابزاری در جهت منافع ثروتمندان محسوب میشده و اغلب باعث تداوم نابرابریهای اجتماعی و تعمیق شکاف بین فضاهای ثروتمند/فقیر، خصوصی/عمومی، و رسمی/غیررسمی بوده است. بهواسطه سیاستهای نئولیبرالی، بسیاری از شهرهای سراسر دنیا طراحی شهری را در راستای خلق برند شهری خود، برای جلب نظر سازمانها جهان و سرمایهگذاریهایشان جهت «جوانسازی» مراکز شهری، جذب توریستها به فضاها و مناطق فرهنگ نخبگان به خدمت میگیرند؛ درحالیکه همزمان موجب جابهجایی اجباری گروههای آسیبپذیر از محلاتشان میشوند. اینگونه اقدامات طراحی شهری خود بخشی از مشکل است، نه راهحل. در قرن بیستویکم، طراحی شهری نیازمند آن است که از یک دیدگاه جایگزین بهره ببرد و بهعنوان یک عاملیت فعال و مثبت در مبارزه با تغییرات اقلیی عمل کند، دیدگاهی که بهطور همزمان به سه هدف مهم بپردازد: پایداری، تابآوری و عدالت.
پایداری برقراری تعادل و توازن بین سه مؤلفه (E) تعریف میشود؛ محیطزیست (Environment)، اقتصاد (Economy)، و برابری و عدالت (Equity). اما برابری در میان این سه اغلب متضرر و بازنده است. گفتمان پایداری نوعاً بر مقیاسهای کلان تمرکز دارد، کرهی زمین، منطقه و حوزهی کلانشهری؛ و به سمت جنبههای زیستمحیطی توسعهی پایدار سوق پیدا میکند، نه جنبههای مشارکتی و اجتماعی آن. به همین ترتیب، تلاشهای انجامشده در زمینه طراحی شهری برای ارتقای تابآوری در شهرها همواره بهنفع آسیبپذیرترین گروهها نبودهاند، بلکه چه بسا چنین تلاشهایی منجر به تغییر مکان و جابهجایی و به حاشیه راندن بیشتر این گروههای آسیبپذیر از نظر اقتصادی میشوند.
تا مدتها، طراحی شهری آنچنانکه باید در ترویج و ارتقای پایداری یا تابآوری در شهرها دخالتی نداشت. تا سال 1969 وضع به همین منوال بود تا آنکه در آن سال ایان مکهارگ بر اهمیت القای نگرانیها و دغدغههای مربوط به طبیعت در فرایند طراحی تأکید کرد. در همین اواخر بود که تازه شاخههایی از پژوهش و عمل طراحی که بهعنوان شهرسازی اکولوژیکی و شهرسازی منظر شناخته میشوند، به اهمیت عملکرد اکولوژیکی منظرهای شهری پرداختهاند و طراحان شهری را بر آن داشتهاند که شهر را بهمثابه یک اکوسیستم و یک منظر ببینند.
از سوی دیگر، بااینکه در عمل چگونگی سازماندهی فضا پیامدهای مهمی برای عدالت اجتماعی دارد، در گفتمان طراحی شهری مفهوم عدالت بهندرت دیده میشود. شهرگرایی بازاری که در شهرهایمان دست بالا را دارد، مملو از توزیع ناعادلانه امکانات شهری در بین نژادها، طبقههای اجتماعی، جنسیتها و سنین مختلف است. این توزیع ناعادلانه در تفکیک سازی بازارهای مسکن و جدایی گزینی محلههای شهری، دسترسی ناعادلانه به فضاهای باز و همچنین خدمات ناکافی حملونقل عمومی خود را نشان میدهد.
متأسفانه، در راهبردهای طراحی برای شکل شهری پایدار و تاب آور نیز همین امر مشاهده میشود؛ راهبردهایی که نوعاً با ارزشها و آرمانهای عدالتخواهانه تلاقی و اشتراکی ندارند. اگر بپرسیم: «این راهبردهای طراحی تا چه حد منافع جوامع آسیبپذیر و به حاشیه رانده شده را که میبایست از طریق فرایندهای طراحی مشارکتی و دموکراتیک مشخص شده باشند، بازتاب میدهند؟» پاسخ این است که این راهبردها اغلب اینچنین نمیکنند. بهعنوانمثال، مرزهای در نظر گرفتهشده رشد شهری که با هدف ایجاد شهرهای فشردهتر، میزان گسترش افقی شهر را محدود میکنند، منجر به افزایش هزینه زمین و قیمت مسکن میشوند. تلاشهای طراحی برای توسعه پرتراکمتر شهر در اطراف ایستگاههای حملونقل عمومی، که توسط نوشهرسازان ترویج و تبلیغ میشود، با خود محصولات جانبی اعیانسازی و جابهجایی و تغییر مکان اجباری جمعیتهای آسیبپذیر ساکن در چنین محلههایی را به همراه دارد، اغلب مؤلفه سوم پایداری (پایداری اجتماعی و برابری) محقق نمیشود.
ازاینرو، پاسخهای طراحی نسبت به تغییرات اقلیمی که به دنبال ارتقای پایداری و تابآوری شهری هستند، اغلب در تحقق عدالت شکستخوردهاند. بنابراین استدلال من این است که اهدافی همچون تلفیق تفکر اکولوژیکی با تفکر طراحی، مراقبت از فضای باز و زیستگاههای حیاتوحش و حفاظت از تنوع زیستی؛ یا تغییر شکل شهرها برای اجتناب از خطرات طبیعی بایستی بهطور همزمان مقولهی عدالت را نیز مدنظر قرار دهند. بهعبارتدیگر، طراحی شهری باید بهدرستی اهداف اکولوژیکی و تابآوری را با اهدافی که سکونت بدون تبعیض و عادلانه در شهرها را دنبال میکنند، ادغام نماید.
اهداف عدالت محور باید در زمینه و قلمرو، فرآیندها و عمل و اجرای طراحی وارد شوند. مداخلات طراحی شهری بهجای آنکه فقط زیباسازی فضاهای اصلی و مهم شهری را هدف قرار دهد، بایستی به فضاهای غیررسمی زندگی روزمره، یکپارچهسازی تفکر اکولوژیکی در مقیاسهای جغرافیایی مختلف، و ارتقای پایداری، زیستپذیری و تابآوری قطعات و بلوکهای مختلف شهری نیز بهاندازه شهر، منطقه یا کرهی زمین توجه کند. در انجام این کار، طراحی شهری همچنین باید عوامل آسیبپذیری اجتماعی را مدنظر قرار دهد و با آنها همسنگ عوامل زیستمحیطی برخورد نماید.
بهعلاوه، فرایند طراحی باید مشارکتیتر و همهشمول تر باشد. هنجاری که معمول است مربوط به نقش «طراح-متخصص» میشود که در آن طراح شهر ممکن است با مشتریها تعامل داشته باشد، اما آنچه وی را هدایت میکند بیشتر مهارتهای خلاقانهاش، اخلاق حرفهای و درک درست نیازهای مشتریهایی است که با آنها کار میکند. در مقابل، آرمان طراحی بایستی فرایندی «از پایین به بالا» باشد. فهم از طراحی شهری بهعنوان فرایندی ارتباطی در یک بافت و زمینه اجتماعی که در آن فعالیت طراحی بهواسطه مشارکت و تعامل افراد پیش میرود، چیزی است که باید مدنظر ما باشد. طراحی شهری باید از طریق گنجاندن گروههای آسیبپذیر در فرایندهای طراحی، میانجیگری نیاز این گروهها برای دستیابی به عدالت در محیطهای انسانساخت، هم آفرینی مشارکتی مناظر کالبدی و گسترش فرصتهایی برای محلهها بهمنظور شکلدهی بروندادهای فیزیکی، اجتماعی و اکولوژیکی عادلانه، به تقویت فرایندهای همهشمول پردازد.
در آخر اینکه، عمل طراحی شهری باید در مقیاسهای جغرافیایی یکپارچه و بههمپیوسته اعمال شود. خانه و قطعه نشاندهنده کوچکترین واحدهای طراحی شهری هستند که خود در داخل یک بلوک جای میگیرند، بلوک نیز بهنوبهی خود به دیگر بلوکهای مشابه میپیوندد تا یک محله را شکل دهند. شهرها نمایانگر مجموعهای از محلهها هستند و مناطق شامل مجموعهای از شهرها میباشند. اما نکته این است که تابآوری و پایداری مقیاسهای بزرگتر به تابآوری و پایداری مقیاسهای کوچکتر وابستهاند. اگر محلهها، بلوکها و قطعات را نادیده بگیریم، نمیتوانیم طراحیهای پایدار را در مقیاس منطقهای، کلانشهری و یا حتی شهری هم پیش ببریم. همزمان، اگر «راهحلهای سبز» منجر به مشکلات اقتصادی شوند، نمیتوان از شهرها یا محلههای فقیرنشین انتظار حمایت و طرفداری از چنین راهحلهایی را داشت. ازاینرو، هر مداخله طراحی شهری بایستی همچنین دربرگیرندهی عدالت توزیعی باشد و بهدقت چگونگی توزیع مزایا و منافع این مداخله و همچنین تأثیرات اجتماعی، اقتصادی و محیطی را مورد آزمایش و بررسی قرار دهد.
بهعنوان نتیجهگیری میتوان گفت طراحی شهری اغلب واسطی است که از طریق آن ایدههای بحثبرانگیز در خصوص شهر، طبیعت، و گونههای آن تجسم و توجیه میشوند، اما در اغلب مواقع این کار با روشهایی انجام میگیرد که از اصل عدالت تبعیت نمیکنند. برای پاسخ به این دو چالش بزرگ قرنمان، طراحی شهری باید راهبردها و مداخلاتی را اتخاذ کند که خطرات ناشی از تغییرات اقلیمی را کاهش دهد و باعث تقلیل اثرات فاجعهبار این تغییرات شود و بهنوعی به حلوفصل بحران آبوهوایی کمک نماید؛ در حین اینکه همزمان از برابری و عدالت اجتماعی حمایت نماید. این امر میتواند چالش عظیم طراحی شهری در ادامهی قرن بیست و یکم باشد.
∗این متن ترجمه یادداشتی است با این مشخصات: